طرح ( تاریخی
- مشخص)
مسئله ملی
فرستنده مطلب: شهاب گولالان
تئوری ماركسیستی
بی چون و چرا خواستار است بهنگام تجزیه و تحلیل هر مسئله اجتماعی ، آن
مسئله بدواً در چهار چوب تاریخی معینی مطرح گردد وسپس چنانچه سخن بر سر یك
كشور ) مثلاً بر سر
برنامه ملی یك كشور ( باشد. خصوصیات
مشخصی كه در حدود یك دوره معین تاریخی این كشور را از سایر كشورها
متمایز میسازد در نظر گرفته شود.
آیا این خواست
بدون چون و چرای ماركسیسم در مسئله مورد بحث ما عبارت از چیست؟
این خواست مقدم
بر هر چیز عبارتست از لزوم جدا نمودن كامل دو دوره سرمایه داری كه از نقطه
نظر جنبشهای ملی بطور اساسی از یكدیگر متمایزند . از یكطرف دوره ورشكستگی
فئودالیسم و حكومت مطلقه یعنی دوره بوجود آمدن جامعه بورژوآ ـ دمكراتیك و
دولت است كه در آن جنبشهای ملی برای اولین بار جنبه توده ای بخود میگیرند و
جمیع طبقات اهالی را بانحاء مختلف از طریق مطبوعات، شركت در مجالس
نمایندگی و قس علیهذا بسیاست جلب مینمایند. از طرف دیگر در مقابل ما دوره
ای قرار دارد كه در آن تشكیل دولتهای سرمایه داری كاملاً صورت گرفته، رژیم
مشروطیت مدتهاست بر قرار گردیده و تضاد آشتی ناپذیر بین پرولتاریا و
بورژوازی قویاً شدت یافته است و دوره ایست كه میتوان آنرا آستانه ورشكستگی
سرمایه داری نامید .
صفت مشخصه دوره
اول بیداری جنبشهای ملی و نیز بمناسبت مبارزه در راه آزادی سیاسی عموماً و
راه حقوق ملیت خصوصاً جلب دهقانان یعنی كثیرالعده ترین و »دیرجنبترین « قشر
اهالی بسوی این جنبش ها است .
صفت مشخصه دوره
دوم فقدان جنبشهای توده ای بورژوآ ـ دمكراتیك است كه در آن سرمایه داری
تكامل یافته، با نزدیك نمودن و اختلاط بیش از پیش ملل كه دیگر كاملاً
بجریان مبادله بازرگانی كشیده شده اند. تضاد آشتی ناپذیر بین سرمایه كه در
مقیاس بین المللی بهم آمیخته شده و جنبش بین المللی كارگری را در درجه اول
قرار میدهد .
البته این دوره
بوسیله دیواری از یكدیگر مجزا نشده بلكه بوسیله حلقه های عدیدهء انتقالی
بیكدیگر متصلند:و ضمناً كشورهای گوناگون از لحاظ سرعت تكامل ملی ، تركیب
ملی اهالی خود ، چگونگی استقرار آنها در كشور و غیره و غیره نیز از یكدیگر
متمایزند.
بدونه در نظر
گرفتن كلیهء این شرایط عمومی تاریخی ـ مشخص در یك كشور معین ، ماركسیستهای
این كشور بهیچوجه نخواهند توانست برنامه ملی خود را تنظیم نمایند.
درست همین جاست
كه باید به ضعیف ترین نقطه استدلالهای روزا لوكزامبورگ برخورد كرد . او با
حرارت خارق العاده ای مقاله خود را با مشتی الفاظ قرص و محكم بر ضد
برنامه نهم بلشویكها زینت میدهد و این بخش را «
بی بند و بار
»، قالبی، «
عبارت پردازی متافیزیكی
» و همینطور الی
نهایه میخواند . طبیعتاً میبایست انتظار داشت نویسنده ایكه جنبه
متافیزیكی ) به
مفهوم ماركسیستی كلمه یعنی ضد دیالكتیك ( و تجریدهای پوچ را آنقدر عالی
مورد تقبیح قرار میدهد نمونه ای از بررسی مشخص این مسئله از نظر تاریخی را
بما نشان نمیدهد . سخن بر سر برنامه ملی ماركسیستهای یك كشور معین روسیه در
یك دوره معین یعنی آغاز قرن بیستم است .
آیا روزا
لوكزامبورگ اصولاً این مسئله را مطرح كرده است ؟ كه روسیه كدام دوره تاریخی
را میگذرانده است و خصوصیات مشخص مسئله ملی و جنبشهای ملی آن دوره كدام
بوده است ؟
روزا لوكزامبورگ
در این مورد و در این باره مطلقاً چیزی ننوشته و نگفته است!!
حتیٰ ما اثری از
تجزیه و تحلیل چگونگی مسئله ملی در روسیه در لحظه تاریخی و اینكه روسیه در
اینمورد دارای چه خصوصیاتیست نمی یابیم !!
و خوانده ایم
چگونگی مسئله ملی در كشورهای بالكان با ایرلند متفاوتست:
ماركس به جنبش
ملی لهستان و چك در شرایط مشخص سال ۱۸۴۸ فلانطور ارزش
میداد
.
)
صفحه ای شامل
مستخرجات كتاب ماركس
) ، انگلس در مورد مبارزه كانتونهای جنگلی سوئیس بر ضد
اتریش و نبرد مورگارتن ، كه در سال ۱۳۱۵ بوقوع پیوسته
است آنطور نوشته است
( صفحه ای شامل نقل قول از كتاب انگلس و تفسیر مربوطهء
كائوتسكی(
، لاسال جنگ
دهقانان آلمان را در قرن شانزدهم ، ارتجاعی میدانست و قس علیهذا .
نمیشود گفت كه
این تذكرات و این نقل قوله تازگی دارد ولی باز برای خواننده جالب
توجه است كه یكبار دیگر شیوه بر خورد ماركس ، انگلس و لاسال را با مسئله
تاریخی ـ مشخص مربوط به كشورهای مختلف بیاوریم .
وقتی ما مجداً
قطعات آموزنده ای را از آثار ماركس و انگلس میخوانیم با وضوح خاصی می
بینیم كه روزا لوكزامبورگ خود را دچار چه وضعیت مضحكی نموده است .
او با بیانی
فصیح و لحنی خشمگین موعظه مینماید كه مسئله ملی باید در كشورهای مختلف بطور
مشخصی از نظر تاریخی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد ولی كوچكترین كوششی
برای تعریف اینموضوع بعمل نمیآورد كه روسیه در آغاز قرن بیستم كدام مرحله
تاریخی تكامل سرمایه داری را میگذراند و خصوصیات مسئله ملی در این كشوراز
چه قرار است.
روزا لوكزامبورگ
مثالهائی میآورد حاكی از اینكه چگونه دیگران این مسئله را از نقطه نظر
ماركسیستی تجزیه و تحلیل نموده اند و باینطریق گوئی عمداً خاطر نشان میسازد
كه چگونه با نصایح خیر خواهانه عدم تماس یا عدم توانائی خود را برای
استفاده عملی از آن حسن نیت مستور میسازد .اینك به یكی از
مقابله های آموزنده روزا لوكزامبورگ نظر افكنیم .
او ضمن مخالفت
با شعار استقلال لهستان به اثر سال ۱۸۹۸ خود استناد
میجوید: در این اثر ثابت میكند كه « تكامل صنعتی لهستان
« در نتیجه فروش
محصولات كارخانه های آن در روسیه سریعاً انجام میگیرد . حاجت بتذكر نیست كه
این موضوع بهیچوجه بمسئله حق تعیین سرنوشت مربوط نمیشود و باینوسیله فقط از
بین رفتن لهستان قدیمی شلیاختی و غیره ثابت شده است ولی روزا لو كزامبورگ
دائماً بطور نا مشهودی به این نتیجه میرسد كه گوئی در بین عواملیكه روسیه و
لهستان را بیكدیگر متصل میسازد، اكنون دیگر عوامل صرفاً اقتصادی مناسبات
معاصر سرمایه داری غلبه دارد .
باز روزا
لوكزامبورگ به مسئله خودمختاری میپردازد و با وجودیكه به مقاله خود عنوان
مسئله ملی و خودمختاری بطوركلی داده است، شروع باثبات حق استثنائی كشور
پادشاهی لهستان به خودمختاری مینماید ) در این مورد
مراجعه شود به مجلهء پروسوشنیه سال ۱۹۱۳ ، شماره
۱۲
(
و یا «
جلد
۲۰ كلیات ص
۲۸ ـ۳۴. «
روزا لوكزامبورگ
برای اثباط حق خود مختاری لهستان ، رژیم دولتی روسیه را از روی علائم
ظاهراً اقتصادی و سیاسی و معیشتی و جامعه شناسی یعنی از روی مجموعه خاصی
توصیف میكند كه رویهمرفته مفهوم« استبدا آسیائی
» از آن بدست
میآید)
شماره
۱۲ przeglad
ص۱۳۷
( همه میدانند
یك چنین نظام دولتی در مواردی كه در اقتصادیات كشور خصوصیات كاملاً پدرشاهی
و ماقبل سرمایه داری حكفرماست و سطح تكامل اقتصادی كالائی و تقسیم بندی بسی
نازل است ، استحكام فوق العاده زیادی دارد . ولی اگر در كشوریكه نظام دولتی
آن از لحاظ جنبهء شاید ماقبل سرمایه داری خود متمایز است منطقه ای دارای
حدود ملی مشخص وجود داشته باشد كه سیر تكامل سرمایه داری در آنجا با سرعت
انجام پذیرد . در اینصورت هر قدر این تكامل سرمایه داری سریعتر شود.