[ 5.01.2005 ] باز هم حق تعيين سرنوشت • آقاي گلستان در مقالهً خود چنين نتيجه مي گيرد: ايران کشوري است با اقوام ايراني که مورد هجوم بيگانگان فراواني قرار گرفته، بسياري از اين ميهمانان ناخوانده بنا به ميل و خواستهً خود در ايران باقي ماندند. • چپ روند تکاملي خود را طي مي کند و جايگاه واقعي خود را در جامعهً ايران مي يابد و مطمئن هستم که فرزندان ملل تحت ستم که در سازمانهاي سراسري چپ مبارزه مي کنند بر اين روند تاًثير مناسب خواهند گذاشت. فيصل الاحوازي
شنبه ١۷ بهمن ١٣٨٣ – ۵ فوريه ٢٠٠۵ آقاي دارا گلستان در مقاله اي که در سايت اخبار روز منتشر شده ،نگراني خود را از بدفهمي چپ نو از مقوله حق تعيين سرنوشت با ارائه دلايلي اعلام مي کند . آقاي گلستان که براي ارشاد چپ نو به گفتهايي از لنين اشاره مي کند، اعلام مي کند که مللي که آقاي لنين منظور دارد ملل ساکنان ايران نيستند و بنابرين حقي که لنين از آن سخن مي گويد نسبت به ملل ايران کاربرد ندارد. البته ايشان پيش از اين اصولآ وجود اين اصل را زير علامت سئوال مي برد و مي نويسد بدون توجه به اينکه ما امروز مارکسيم لنيسم را قبول داشته باشيم يا خير؟ لازم است روشن شود که اساسا چنين اصلي وجود دارد يا خير؟. آقاي گلستان در جائي از مقالهً خود مي نويسد:" آنچه که امروز دستمايهً اندک شيخ خز علي ها،آذربايجانيها خواهان تجزيه ويا ديگر تجزيه طلبان وطني است، اصلي من درآوردي است که با تمام قوا بايد در مقابلش ايستاد." البته ايشان نمي گويد که خود او کيست و روشن نمي کند که از چه قواي سخن مي گويد. آقاي گلستان پس از توضيحاتي در مورد وضعيت ملل اروپائي و آوردن فاکت هائي از لنين به اين نتيجه مي رسد که:" آيا روشن تر از اين مي توان گفت؟ وآيا آن گروهائي که خواهان تجزيه ايران زير شعار حق تعيين سرنوشت هستند، روشن تر از اين مي تواند زير نام چپ دست به تحريف بزنند؟. آيا مي توان ادعا کرد که دولت امپرياليستي ً فارس ً ملل (کشورهاي) خوزستان ، آذربايجان، کردستان و ....را با قهر به ايران الحاق کرده است. اگر وجداني هنوز براي کساني که آب به آسياب تجزيه طلبان ميزنند،باقي مانده باشد ، پاسخي در مقابل گنجاندن اين اصل در برنامهاي سازمان خود دارند؟ آيا اين برايتان روشن نيست که فردا چه برادرکشي براه خواهد افتاد؟" آقاي گلستان وجدانها را به قيام دعوت مي کند امًٌا سخني از وجدان خود به ميان نمي آورد که چگونه تلاش مي کند واقعيتهاي جامعهً ايران را واژگون جلوه دهد.من از ايشان مي پرسم اگرآنچه که شما مي گوييد درست است ،پس از کدام برادرکشي هراس داريد . آيا مگرشما معتقد به آن نيستيد که جامعهً ايراني چنين مشکلي ندارد و ملت غيور و يک پارچه ايران مشکل ملي ندارد، پس اين برادرکشي ديگر چيست؟ آيا منظور شما سرکوب خونين خلقها همانند آنگونه که رژيم شاه در کردستان و آذربايجان و رژيم جمهوري اسلامي در ترکمن صحرا،کردستان و محمره(الآحواز) کردند نيست؟ آيا قوايي که از آن سخن مي گوييد اينگونه مي خواهد با حق تعيين سرنوشت به مقابله برخيزد؟. ايشان در جائي بيشرمانه ملل شريف ايران را بازماندگان متجاوزين مي خواند و براي خود اين ((حق)) را قائل مي شود که آنها را دعوت به خروج از ايران بکند. آقاي گلستان در جاي ديگري مي نويسد : آنچه امروز بنام ايران وجود دارد با هر تعريفي که قبول کنيد داراي مرزهاي دمکراتيک است که بقايش در گرو اتحاد همهً ايراني هاست. کسي که با افکار آقاي گلستان آشنا باشد از تعجب باز مي ماند. براي آقاي گلستان نتنها هيچ چيز در ايران دمکراتيک نيست بلکه همه چيز استبدادي و ارتجائي است و نتيجهً تجاوز اجنبي و حکومت متاًثر از متجاوز اجنبي است. پس عجب که ايشان يک چيز دمکراتيک در ايران پيدا کرده است وآن هم مرزهاي ايران است. ايشان هنوزنمي دانند که اتحاد مقوله است داوطلبانه و مرزهاي دمکراتيک نه با زور و سرکوب بلکه با اتحاد داوطلبانه همهً ساکنان اين مرز و بوم قابل دفاع است. من اين اتحاد داوطلبانه را مي گزينم اميدوارم آقاي گلستان هم به اين برسد. آقاي گلستان در مقالهً خود چنين نتيجه مي گيرد: ايران کشوري است با اقوام ايراني که مورد هجوم بيگانگان فراواني قرار گرفته، بسياري از اين ميهمانان ناخوانده بنا به ميل و خواستهً خود در ايران باقي ماندند. من ايشان را درست نمي فهمم و حقيقتا فرق اقوام ايراني و مهمامان ناخوانده را نمي شناسم. ولي اگر منظور آقاي گلستان از اقوام ايراني کردها،بلوچ ها،عربها ، آذريها،ترکمنها و فارسها هستند، ميهمانان ناخوانده چه کساني مي توانند باشند جز آقاي گلستان و همفکرانشان؟. در پايان مقالهً خود آقاي گلستان منظور خود را روشن مي کند و از چپ نو مي خواهد که در بد نامي با چپ سنتي و افراطي شريک نشوند.البته من فکر مي کنم ايشان خيلي مايل بودند که در نهايت بنويسند که چپ نو پس از دوري از چپ سنتي بايد هر چه سريعتر به راست نو بپيوندد تا چماقي نو بسازند که پس از جمهوري اسلامي ديگر بار با پوششي نو بر فرق ملل تحت ستم ايران بکوبند. آقاي گلستان با سم پاشي که رضاخاني ها در اوايل صده شروع به پخش آن کردند، تلاش دارند يک حقيقت تاريخي را انکار کند.انکار اينکه ايران کشوري است کثير المله همواره ضربات جبران نا پذيري بر روند رشد مردمان ايران وارد کرده است. اين انديشمندان هر گونه تلاشي را براي سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي ايران مباه مي دانند واز تمام اقشار تحت ستم سخن مي گويند، از زنان،جوانان،دانشجويان کارگران ، چپ نو و راست نو آننان را براي رفع ستم به مبارزه فرا مي خوانند و البته کمک خارجي را هم از نظر دور نمي دارند.ولي وقتي به ملل ايران که آنها هم براي رفع ستم مبارزه مي کنند مي رسند ،لرزه به تنشان مي آيد و فريادشان به آسمان مي رسد،که خير شما حق مبارزه را نداريد ،چرا که بوي تجزيه مي دهيد. تجزيه طلب کسي است که خواهان تکه تکه شدن ايران در همهً جوانب باشد،چه جغرافيائي ،چه تاريخي و چه فرهنگي، او مي کوشد با هر وسيله اي ممکن مردم ما را از حققيقت دور نگه دارد تا همواره در ظلمت تاريخ باقي بماند. چرا که خود جراًت آن را ندارد که از ظلمت تاريخ بيرون بيايد و تابش خرد را تجربه کند. او خرد را پايان عظمت دروغين خود مي داند و به همين سبب سعي مي کند خود و مردم شريف ايران را در جهل نگاه دارد.بي شک اين تفکر با حق تعيين سرنوشت منافات دارد. حق بي چون و چراي ملل که ساده ترين اصلي است که آن را در محتواي اصول حقوق بشر مي توان يافت. در ميان مبارزان ملل تحت ستم شيوه ها و راهکارهاي متفاوتي مورد بحث مي باشند از جمله فدراليسم ملي، خود مختاري منطقه اي و حتي جدائي و استقلال. اين طرح جدائي و استقلال که بي شک از حقوق طبيعي ملل تحت ستم ايران مي باشد با طرح تجزيه طلبي آقاي گلستان تفاوت ماهوي دارد.اگر نيروهاي سراسري راه برون رفت جامعه از بحران کنوني را که همانا استبداد مذهبي است،سرنگوني جمهوري اسلامي ،جدائي از اين حکومت و برقراري حکومتي دمکرات، با تمام ابزار ممکن مي دانند(که البته درطول ١۵٠ سال گذشته تجربه شد) چرا براي نيروهاي ملي و ملل تحت ستم اين حق را قائل نمي شوند که راه نجات خود را درجدائي و استقلال ازاين پيکرهً بيمار بيابند. پيکره اي که تاريخ معاصرش جز سرکوب و کشتار و نفاق چيزي نمي شناسد و تاريخ گذشته اش جز لاف وگزاف پهلوانان دروغين چيزي نيست. اگر در بين مبارزين ملل تحت ستم چنين انديشه اي وجود داشته باشد، انديشمنداني مانند دارا گلستان آنان را بر آن مي دارد که نه تنها بر جدائي و استقلال بينديشند،بلکه خود را براي جنگي استقلال طلبانه آماده کنند، به گفته آقاي گلستان(برادرکشي). آقاي گلستان درنگ کنيد و در آنچه مي انديشيد تعمق. نوشته هاي شما و همفکرانتان مرا به ياد افراد مشکوکي مانند محمود افشار يزدي مي اندازد . او قبل از شما و البته خيلي قبل از شما يعني در سال ١٣٠۴ در مجلهً آينده مي نويسد:"(( ترويج کامل زبان و ادبيات فارسي و تاريخ ايران در سرتاسر کشور مخصوصاً در آذربايجان،کردستان،خوزستان،بلوچستان و نواحي ترکمن نشين،کشيدن راههاي آهن و ايجاد ارتباط ميان نواحي مختلف مملکت،کوچ دادن برخي ايلات آذربايجان و خوزستان به نواحي داخلي ايران و آوردن ايلات فارسي زبان در اين ايالات و شهرنشين کردن آنها،تغير در تقسيمات کشوري و از بين بردن اسامي آذربايجان،عربستان و غيره، تغييرات اسامي ترکي و عربي نواحي و دهات،کوهها و رودهاي ايران، ممنوع کردن استفاده از زبانهاي محلي در محاکم، مدارس، ادارات دولتي و ارتش و غيره... و مي نويسد منظور ما از کامل کردن وحدت ملي ايران اين است که در تمام مملکت زبان فارسي عموميت يابد، اختلافات محلي از بين برود، کرد و لر و قشقائي وعرب و ترک و ترکمن و غيره با هم فرقي نداشته، هر يک به لباسي ملبس و به زباني متکلم نباشد....به عقيدهً ما تا در ايران وحدت ملي از حيث زبان، اخلاق، لباس و غيره حاصل نشود هر لحظه براي استقلال سياسي و تماميت ارضي ما احتمال خطر مي باشد. اگرما نتوانيم همه نواحي و طوايف مختلفي را که در ايران سکني دارند يکنواخت کنيم، يعني همه را به تمام معني ايراني نماييم، آيندهً تاريکي در انتظار ماست.واگرچه مليت ايران به واسطهً تاريخ پر افتخار چندين هزار ساله و نژاد ممتاز آريايي از همسايه هاي زردپوست و توراني و عربهاي سامي مشخص است، ولي مي توان گفت که وحدت ملي ما به واسطهً اختلاف لسان ميان ترک زبانهاي آذربايجان و عرب زبانهاي خوزستان و فارسي زبانان ساير ولايات از حيث زبان ناقص مي باشد.))١. آنچه که آقاي يزدي طلب کرد صورت عملي به خود گرفت .زبان و ادبيات فارسي سراسري شد، ايلات مختلف به اجبار کوچ داده شدند،تقسيمات کشوري تغيير پيدا کرد،اسامي بومي به اسامي فارسي تبديل شد و تکلم به زبان عزيز مادري در همه جاي عمومي ممنوع گشت. من از آقاي گلستان مي پرسم اگر آنچه که گذشت ادامه کشورگشايي کورش کبير نباشد،آيا جنايتي فاشيستي نيست که بر حق مردمان اين مرز و بوم روا گشته است. آيا نفي زبان،فرهنگ، نام، لباس ديگران براي حفظ وحدت ملي و استقلال سياسي و تماميت ارضي همهً اين مقوله ها را زير علامت سئوال نمي برد. آقاي گلستان در جائي مي نويسد:"اگر خود را ايراني مي دانيد:" من مي پرسم کدام ايراني؟ايراني" که به واسطهً تاريخ پر افتخار چندين هزار ساله و نژاد ممتاز آريائي !!! که از همسايه هاي زرد پوست و توراني و عربهاي سامي ومشخص است؟ آقاي گلستان منظورتان اين ايراني است؟ آيا واقعاً انتظار داريد که ملل شريف اين مرز و بوم در شيپور ايراني شما بدمند؟ و هموارهً هويت واقعي خود را نفي کنند؟
حالا آقاي گلستان از چپ نو و دمکرات مي خواهد سر عقل بيايد و از اين اصل حق تعيين سرنوشت دست بردارد. من با آقاي گلستان کاملاً موافق هستم که مي گويد چپ خطاهاي بسياري داشته است و همچنين موافق هستم که چپ چه نو وچه سنتي آن هنوز به درستي واقعيات جامعه ايران را نمي شناسد ولي عموماً به اين معتقد هستم که چپ روند تکاملي خود را طي مي کند و جايگاه واقعي خود را در جامعهً ايران مي يابد و مطمئن هستم که فرزندان ملل تحت ستم که در سازمانهاي سراسري چپ مبارزه مي کنند بر اين روند تاًثير مناسب خواهند گذاشت. در پايان بار ديگر از آقاي گلستان طلب مي کنم که در تفکرات خود بازنگري کند و واقعيات را نه آن گونه که احساساتشان مي طلبد بلکه آن گونه که منطق حکم مي کند ببيند . (تاريخ خوزستان مصطفي انصاري) (١) |
|
[Mediya 2000 - 2005 © Copyright] |