کـومله و کــردستان

مسأله کردها و فدراليسم، يکی از آن موضوعاتی است که بر تمام منطقه اثر ميگذارد، و جمهوری اسلامی ميخواهد اين توهم را دامن زند که گوئی گروه های سياسی غير کرد، فدراليسم را نميخواهند، و سعی ميکند مدافعين فدراليسم را تجزيه طلب بنماياند، در صورتيکه اکثريت اپوزيسيون ايران امروز، شروع کرده است که با فدراليسم سمت گيری کند، و ناسيوناليسم افراطی فارس،  اقليت بسيار کوچکی بيش نيست.

گروههای سياسی ايران بايستی راه حل فدرالی برای ايران را، قبل از پاشيدن جمهوری اسلامي، به رسميت بشناسند، وگرنه ايران ميتواند به يوگسلاوی ديگری تبديل شود. حزب کومله ميتواند نقش مهمی برای کمک به موفقيت اين راه حل دموکراتيک برای ايران انجام دهد.

 سام قندچی

 

چهارشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۸۳ – ۲۸ آوريل ۲۰۰۴
مقدمه

اگر اروپای شرقی نشانی از چگونگی تحول مسأله ملی در زمان ما باشد، ما شاهد بوديم که چگونه مليت های مشابه، در يک کشور استقلال را گزيدند، در صورتيکه در کشوری ديگر، جدائی را انتخاب نکردند. عامل اصلی هم توجه به دموکراسی در کشور مورد نظر، در ميان مليتهائی بود، که در کنار هم زندگی ميکردند. مردم در شرايط آزاد، با يکديگر بر اساس انتخاب زندگی ميکنند،  و نه بر بخاطر زور، و تهديد. در واقع  تجزيه طلب خواندن مليت ها، آنان را از اينکه راه جدائی پيشه گيرند ممانعت نکرده، بلکه ممکن است باعث شود که زودتر آن راه را برگزينند.

 

عراق

اگر در عراق دموکراسی توسعه يابد، کردها نيروی اصلی در دولت مرکزی کل عراق خواهند بود، و چنين موقعيتی برای آنان بسيار مهم تر است تا آنکه تبديل به يک دولت ملی در شمال شوند. البته اگر اسلامگرايان شيعی در جنوب، موفق به ايجاد جمهوری اسلامی شوند، در آنصورت ميتوانند تجزيه را به عراق تحميل کنند.

معهذا، من شک دارم که اسلامگرايان شيعي، بتوانند عراق را، از گزينش دولت سکولار زياد دور کنند. آنها از همه نيروی خود با کمک جمهوری اسلامی ايران استفاده ميکنند، تا جای پای محکمی در عراق،  پس از خروج ژوئن 2004  آمريکا، برای خود تعبيه کنند. اما اسلامگرايان شيعی در رويا هستند، اگر فکر ميکنند بتوانند دولت خمينی عراق شوند. انها ميتوانند همه تهديد های خود را ادامه دهند، تا افکار عمومی را وادار کنند اسلامگرايان شيعی را تجسم خواستهای شيعيان عراق تصور کنند، اما اين صحنه سازی ها قانع کننده نخواهند بود.

شيعيان عراق بخوبی درباره تجربه اسلامگرائی در منطقه ميدانند، و بويژه از نوع شيعی اسلامگرائی در جمهوری اسلامی ايران مطلع هستند، همانگونه که همسايگان شوروی بخوبی ميدانستند کمونيسم چيست، و از آن رويگردان، و بنابراين رهبران شيعی نميتوانند مردم را گول بزنند، تا قدرت بيشتری در دولت آينده عراق بدست آورند، و کردها بهترين شانس را برای پر کردن خلأ موجود دارند.

همچنين امريکا در حال استخدام ژنرال های سنی صدام است، و به عبارتی دارد رژيم صدام را احيا ميکند، بدون شخص صدام، تا که اسلامگرايان شيعی را خنثی کند. بنابراين برای جمهوری اسلامی ايران، ايفای نقشی در عراق، نظير نقش سوريه در لبنان، خالی از چالش های جدی نيست.

 

ترکيه

تا آنجا که به ترکيه مربوط ميشود، کردهای ترکيه بهترين کانديدا برای دولت مجزا هستند، و تمام تمايلات برای راه حل کردستان بزرگ، بيشتر از کردهای ترکيه سرچشمه ميگيرد، چرا که نژاد پرستی بر عليه کردها، از سوی *مردم* يک سرزمين، واقعيتی در ترکيه است. بيشتر آنکه، در هر دو عراق و ايران، مساله کردها، اساسأ مسأله با *دولت* بوده است،  و نه با مردم. درست است که تبعيض در ميان مردم هم هست، اما بسيار کم است.

مثلأ، ايرانيان همانقدر برای رشتی ها و اصفهانی ها جوک ميسازند که برای کردها. در واقع کمتر برای کردها، و بيشتر برای رشتی ها. و هيچکدام هم قابل مقايسه با رفتار فاشيستی نسبت به کردان، که در ترکيه قابل رويت است، نيست. يعنی رفتارهای شبيه حملات نژادپرستانه که به قتل عام ارامنه در 1914 درترکيه زمان عثمانی انجاميد. بنابراين من اميدوارم کردهای ترکيه تجربه خود را به کردهای ايران تعميم ندهند، تا که احساسات ضد فارس در کردستان ايران را دامن زنند.

برخی کردهای ترکيه، ايرانيان غيرکرد را،  پشتيبانان ملايان مينامند. ايرانيان غيرکرد دهها سال است که بر عليه جمهوری اسلامی مبارزه کرده اند، و اين درست نيست که کسانی که با مشکل بزرگ نژادپرستی در ترکيه مواجه هستند، تصور کنند که شرايط ايران مشابه است، و در رابطه بخش های کرد و غير کرد جنبش دموکراسی خواهی ايران آتش بر افروزند.

ايرانيان غير کرد، بر عکس ترکيه، دولت ملايان جمهوری اسلامی را، دوشادوش اپوزيسيون کرد، طی اين سالها به چالش کشيده اند.

 

کردستان ايران در مقايسه با عراق و ترکيه

کردستان ايران، در مقايسه با بخشهای کردستان عثمانی سابق، به مثابه بخشی از ايران توسعه يافته است.

مهمتراينکه،  کردستان ايران،  با کردستان عثمانی توسعه نيافته است، حتی قبل از صفويه و معاهده چالدران،  در 920 هجري.

حتی در زمان مغولها، کردستان ايران تحت قدرت اردلانها بوده است، و در زمان صفويه، حکومت اردلان ها، با پايتختی سنندج ادامه يافته، و کردستان شبه خودمختاری در چارچوب ايران داشته است، و اين وضعيت کاملأ با کردستان عثمانی متفاوت است.

پس از جنگ جهانی اول، کردستان عثمانی بين چند کشور تقسيم شد، و آن اجزای کردستان عثمانی سابق،  ممکن است برای اتحاد مجدد، تمايلاتی داشته باشند. مثلأ کردستان عراق و ترکيه.  اما آنگونه که ذکر کردم، حتی کردهای عراق، برای خود موقعيت های زيادی را در عراق متحد می بينند، اگر که دموکراسی سکولار در آن کشور پيروز شود، و ممکن است که اتحاد باکردستان ترکيه را دنبال نکنند. کسانی نظير جلال طالباني، از انحاديه ميهنی PUK، نقش مهمی در مبارزه برای جمهوری دموکراتيک وفدرال در سراسر عراق، ايفا کرده اند.

مضافأ آنکه، کردستان ايران، اصلأ با تقسيم کردستان عثمانی پس از جنگ اول جهانی ارتباطی نداشته است. همچنين کردها ايرانی هستند، نظير تاجيک ها، و زبان کردی از زبانهای ايرانی است. بنابراين مسأله کردستان در ايران بسياربا ترکيه و عراق متفاوت است و اساسأ موضوعش، ستم بر مردم کرد توسط دولت ايران است و نه نژاد پرستي. همانطور که ذکر کردم، من آرزويم اين است که،  ناسيوناليست های کرد ترکيه،  وضعيت خود را به کردهای ايران تعميم ندهند.

 

کردهای ايران و جمهوری اسلامي

کردهای ايران اساسأ با وضعيتی مشابه بقيه ايرانيان مواجه هستند. در حقيقت، گروههای کرد،  پيشقراول و رهبر اپوزيسيون جمهوری اسلامی بوده اند، و آنهم مدتها قبل از بسياری بخش های ديگر ايوزيسيون کنونی ايران.

من مطمئن هستم، همانگونه که در عراق ديديم، کردها در دولت بعد از جمهوری اسلامی در ايران، از موقعيت والائی برخوردار خواهند شد، چرا که طی همه اين سالها، آنها يکی از بخش های مهم اپوزيسيون ضد جمهوری اسلامي، برای ايجاد جمهوری سکولار، بوده اند.

در مورد اختلاف ايران و عثماني، و نقش کردها در رابطه با شکل گيری دولت مرکزی در ايران، من به تفصيل در کتاب  خود در باره کردستان نوشته ام، و مرکز توجه ام نيز در آن نوشته، کردستان ايران بوده است.

واقعيت اين است که گلوباليسم، جدائی ملت های کوچک را ساده کرده است، و ملت های کوچک امروزه، با هم ميمانند اگر که بخواهند، نه چون مجبورند، همانگونه که در مقاله گلوباليسم و فدراليسم توضيح داده ام.

در چرا فدراليسم برای کردستان و بقيه ايران بحث کرده ام که فدراليسم بهترين راه حل برای اجتناب از تجزيه ايران دموکراتيک بعد از جمهوری اسلامی است.  تجزيه ای آنگونه که در يو گسلاوی مشاهده شد.

توهين به مليت های مختلف نظير کردها، بدترين کاری است که اپوزيسيون ايران ميتواند انجام دهد، که ميتواند باعث خشمگين کردن اين مليتها شود، و باعث شود که آنها اميد خود را برای آزادی درچارچوب يک ايران متحد، از دست داده، و به جستجوی جدائی روند.

در واقع، من بندرت چنين رفتاری را در اپوزيسيون ايران ديده ام، و جنبش دموکراسی خواهی ايران احترام والائی را برای اپوزيسيون کرد قائل است و بسياری ايرانيان غير کرد،  جان خود را در دفاع از مبارزات مردم کردستان در برابر جمهوری اسلامي، از دست داده اند، و اين پيوند را استحکام بخشيده اند.

حمله به کردها از سوی مردم ايران نبوده است، و از سوی جمهوری اسلامی بوده است، زمانيکه پاسداران و بسيجی های جمهوری اسلامي، به کردها اهانت کرده، و مادران و دختران کرد را مورد تجاوز قرار ميدادند.

 

جنبش های مردمی در کردستان

در ميان گروه های کرد، من تعداد انگشت شماری را در هر گروه ديده ام، که ممکن است با عبارات نژاد پرستانه به فارس ها برخورد کنند، و همه ايراينان غير کرد را،  مساوی با ملايان قلمداد کنند، اما اينگونه افراد يک اقليت خيلی خيلی کوچک، در ميان گروههای کرد هستند.

گروه های کرد نظير کومله، بخش مهم کل اپوزيسيون ايران هستند، و آنها بخش های ديگر اپوزيسيون ايران را،  بشکل نژاد پرستانه مورد خطاب قرار نميدهند. کومله برای موفقيت دموکراسی و حقوق بشر در کل ايران کوشش ميکند، و آنها خود را بخشی از جنبش دموکراسی خواهی کل ايران ميدانند، و در توسعه و رهبری آن، طی 25 سال گذشته،  شرکت موثر داشته اند.

گرايشات تجزيه طلبانه در کردستان ايران، بخش کوچکی از طيف سياسی است، و بيشتر مردم در کردستان ايران، آينده خود را در پيوند نزديک با بقيه ايران ميبينند.  همانطور که ذکر کردم، من اين موضوع را در کتاب خود درباره شکل گيری دولت مرکزی در ايران، با ارائه تحقيقات مبسوطی ارائه کرده ام، وقتی مرکز توجه ام بر روی کردستان در تاريخ ايران بوده است.

پس از پايان رژيم شاه، کردستان از جمله اولين مناطقی بود که بر عليه جمهوری اسلامی برخاستند. علت اين امر هم ساده است. طی دوران صفويان هم، که دولت ايران رژيم شيعی اسلامی بود، هرچند سلطنتی ولی با حضور قدرتمند ملايان در دولت، اولين اپوزيسيون اصلی را مناطق سنی نشين ايران،  نظير بجنورد و قوچان، تشکيل دادند.

حتی افغانان که به ايران حمله ميکنند، و به اصفهان ميتازند، قيام خود را زمانی آغاز کردند، که فتوای شيعی ملايان ايران اعلام ميشود، که تجاوز به زنان سنی در افغانستان را توصيه کرده، و ميگويند عاملين چنان جناياتي، به بهشت خواهند رفت. و اين فتوا افغان ها را بر آشفته ميکند، تا آنجا که آنان به ايران در زمان شاه سلطان حسين حمله ور ميشوند،  و سلسله صفوی را منقرض ميکنند.

بنا براين کردهای ايران که اقليتی نيرومند بودند، اولين بخش عمده جامعه ايران بودند، که به مخالفت با دولت اسلامگرای شيعی در ايران به پا خاستند. در واقع عزالدين حسينی و مفتی زاده،  که ايادی  جمهوری اسلامی، آنها را چپی يا شاهی خوانده اند، سمبل مخالفت مذهبی سنيان شافعی کرد،  با جمهوری اسلامی بوده اند. عزالدين حسينی و مفتی زاده ، حتی در زمان شاه، در کردستان فعال بوده اند، و برخلاف تصويری که جمهوری اسلامی از آن ها ساخته است، آن ها مأمور شاه نبودند.

در واقع عزالدين حسينی و مفتی زاده در زمان شاه با گسترش صوفيگری در کردستان، که سياست شاه در کردستان بود،  به مقابله بر خاسته بودند،  و عامل شاه نبودند. حتی مفتی زاده که در ابتدای جمهوری اسلامی با آن همکاری کرد، بعدأ توسط جمهوری اسلامی به قتل رسيد، به اين خاطر که وی حکومت شيعه را نمی پذيرفت. بنابراين مسأله حکومت مذهبی شيعه همواره وحشت بزرگ کردهای سنی مذهب بوده است.

سپاه پاسداران جمهوری اسلامي، به کردها، با همان زبان لعن و نفرين ضد سنی حمله ور شد. پاسداران نفرت مذهبی از کردهای سنی داشتند، و آنان را عمری ميخواندند، و  مردم بی گناه کردستان را،  مورد تجاوز قرار دادند، زمانيکه اولين تظاهراتهای ضد حکومت شيعی در کردستان،  در سال 1358 آغاز شدند.

مردم کردستان نيز فقط برای دفاع از خود به اسلحه دست بردند،  و نه آنکه چريک باشند، که نبودند. اين نکته مهمی است که دقت کنيم که جنبش مسلحانه در کردستان *هرگز* يک جريان چريکی نبوده است، حتی در زمان شاه.

جنبش ملا آواره و شريف زاده در 1345، در زمان شاه، يک جنبش مسلحانه *مردمی* بود، و جريانی چريکی نبود، و دهقانان بر عليه رژيم شاه برخاسته بودند، و برخی گروه های روشنفکری و افراد منفرد هم از خارج، *بعد ها* به آن ها پيوسته بودند. برخی از ميان آن جريانات، نظير پرويز نيکخواه، در زندان، به جنبش شاه خيانت کردند، اما اين گروه های خارج،  اساسأ بخش مهمی از آن جنبش مردمی را تشکيل نميدادند.

 

کومله Komala

تاريخ کومله در واقع، از زمان شاه، از جنبش ملا آواره و شريف زاده در سال 1345 شروع ميشود.  فواد مصطفی سلطانی که در زمان رژيم جمهوری اسلامی کشته شد، و رهبران کنونی کومله نظير عبدالله مهتدی، از آن زمان هستند، که ملا آواره و شريف زاده کشته شدند. رهبری کومله نظير بسياری گروه های سياسی ديگر ايران، از دانشگاه آريامهر تهران آغاز شدند.

قبل از سالهای 60، بسياری از رهبران جنبش سياسی ايران، از دانشکده فنی دانشگاه تهران بودند.  کسانی نظير پسر عموی خود من، احمد قندچی، که در 16 آذر سال 1332 کشته شد و از نسل سالهای 1320-32 بود. با هوش ترين دانشجويان نظير دانشجويان دانشکده فنی و آريامهر، در ميان بنيانگذاران گروه های اصلی اپوزيسيون بودند.

کومله به دوران آغاز دانشگاه آريامهر بر ميگردد، و در واقع اين فعالين،  مسأله دموکراسی در کردستان را از بقيه ايران جدا نمی ديدند. آنها حتی به حزب دموکرات کردستان هيچ ربطی نداشتند.  آنها به گروه های سياسی همفکر غير کرد،  در نقاط ديگرايران،  نزديک تر بودند، تا به حزب دموکرات کردستان،  که در کردستان بود.

کومله نظير گروه های روشنفکری سالهای 60 و 70، بيشتر يک تشکيلات چپ جديد بود، با اين تفاوت که پايگاهش در روستاهای کردستان بود. همچنين بخاطر مخالفتش با مشی چريکي، کومله در آن سالها، با مائو سمت گيری کرد، و با موفقيت به بسيج سياسی مردم پرداخت، در مقايسه با همه گروه های ديگراپوزيسيون در نقاط ديگر ايران که روشنفکری باقی ماندند،  و در ايجاد پايگاه مردمی اساسأ موفقيت چشمگيری نداشتند. 

با گذشت زمان، کومله موضوع ديکتاتوری در کشورهای سوسياليستی را مشاهده کرد، و چين و آلبانی را نيز رد کرد، و به جستجو در فرای سوسياليسم موجود پرداخت، هرچند کماکان خود را سوسياليست ميخواند و هنوز هم چنين ميخواند. من بايستی ذکر کنم که حتی در زمانی که آنها کمونيست بودند، آنها با اتحاد شوروی به روشنی مخالف بودند، و حتی پشتيبانی آنها از چين، به معنی آن نبود که سر سپرده کمونيسم چين باشند. رهبری کومله هميشه متفکرين مستقلی بودند.

در سالهای پس از 1360، آنها با گروه بسيار کوچکی بنام سهند،  که در نقاط غير کرد بود، وحدت کردند، و حزب کمونيست ايران را بنياد نهادند.  اما بزودی در يافتند که اين آنچه انها ايده ال خود ميخواهند نيست. يک انشعاب داشتند، که گروه قبلی که به آنها پيوسته بود جدا شد، و حزب کمونيست کارگری خود را ناميد، که اساسأ لنينيسم را دنبال ميکند. در مدت کوتاهي، کومله خود نيز از حزب کمونيست ايران جدا شد، و دوباره خود را کومله ناميد.

در انشعاب اول، چند نفری از کومله، در حزب کمونيست کارگری باقی ماندند. همچنين در انشعاب دوم،  تعدادی از تيم اوليه کومله، خود را کومله Komalah  (ولی با حرف  "h" در انتهای نام خود)، و در حزب کمونيست ماندند، و با کومله Komala تجديد حيات شده نرفتند، و اکنون کماکان بخشی از حزب کمونيست ايران هستند.

بيشتر تيم اوليه امروز با کومله  است، که پس از کنار گذاشتن چين و آلباني، به جستجو در فراسوی کمونيسم پرداخته اند. حتی وقتی خود را سوسياليست خطاب ميکنند، در مصاحبه های خود امروز، بروشنی ميگويند که ايده الهای آنهادر تطابق با آنچه در هيچ کشور سوسياليستی می بينند،  نيست.  در ايده ال هايشان، دموکراسي، حقوق بشر، و عدالت اجتماعي در چارچوب توسعه جهانی و ترقی در عصر حاضر، تأکيد ميشود، و آنها از ايجاد جمهوری دموکراتيک فدرال در ايران پشتيبانی ميکنند.

پس از مطالعه نوشته های موجود، آنچه در بالا نوشتم، ارزيابی من از کومله و تحول آن است. برای خواندن نظرات خود کومله، در مورد اين موضوعات، لطفأ به سايت کومله مراجعه کنيد.

 

فدراليسم و جمهوری اسلامي

مسأله کردها و فدراليسم، يکی از آن موضوعاتی است که بر تمام منطقه اثر ميگذارد، و جمهوری اسلامی ميخواهد اين توهم را دامن زند که گوئی گروه های سياسی غير کرد، فدراليسم را نميخواهند، و سعی ميکند مدافعين فدراليسم را تجزيه طلب بنماياند، در صورتيکه اکثريت اپوزيسيون ايران امروز، شروع کرده است که با فدراليسم سمت گيری کند، و ناسيوناليسم افراطی فارس،  اقليت بسيار کوچکی بيش نيست.

همانگونه که به کرات توضيح داده ام، آنان که خود را ناسيوناليست نمايانده، و برنامه های فدراليستی را تجزيه طلبی ميخوانند، بيشتر مبلغين جمهوری اسلامی هستند،  و نه ناسيوناليست های ايراني،  و وحشت آنها از اين است که پذيرش فدراليسم، در را بروی مردمی که حقوق بيشتر دموکراتيک برای همه ايرانيان و ايران بخواهند را  باز کند.

اين جمهوری اسلامی است که از ظاهرسازی ناسيوناليسم افراطی سود جسته، و نظير دوران جنگ عراق، از اين راه سعی در توجيه استبداد خود دارد. شعار های ناسيوناليستی افراطي، پرچم دروغينی برای اسلامگرايان است، زمانيکه آنان طی اين سالها، به کوچکترين خواستهای ملی ايرانيان احترامی نگذاشته اند، و  اسلامگرائی را بر مردم ايران تحميل کرده اند،  تا حدی که  سعی در حذف جشن نوروز از ايران داشتند، جشن سال نوئی که کردها به اندازه ديگر ايرانيان، اگر نه بيشتر،  جشن ميگيرند،  وارج می نهند.

بتازگی در ايران، مأمورين جمهوری اسلامی يک اعلاميه کاذب، بر عليه حقوق مليت ها در آموزش و پرورش در ايران، با جعل امضأ رهبری جبهه ملی انتشار دادند.  در نتيجه اين موضوع خيلی مهم است که بدانيم،  که چگونه جمهوری اسلامي، با اين نيرنگ های موهن،  با ظاهر ناسيوناليسم افراطي،  سعی در حمله به جنبش کردها ی ايران را دارد.

واقعيت آن است که،  قصابی چپ ايران در سالهای 1360 و 1367، و کشتار چپ ايران در رژيم شاه، به اين خاطر بوده است که چپ استوار ترين نيروی اپوزيسيون ايران در برابر رژيم شاه در سالهای 1320-57، و در برابر رژيم جمهوری اسلامی در سالهای 60 و 70 بوده است.  به همين خاطر است که حتی فعالينی که فقط يک سال زندان داشتند و در زندان های جمهوری اسلامی بودند، در درون زندان،  در سال 1367، با دستور خميني، به قتل رساندند.

جمهوری اسلامی در سال 1367 به صلح ننگين با صدام، با شرايط صدام تن داد، در صورتيکه سالها امکان امضأ صلح با شرايط بهتر را داشت.  خمينی با قتل جمعی نيروهای چپ و ديگران در سپتامبر 1988، سعی کرد تا سکوت جامعه را پس از امضأ معاهده صلح تضمين کند.  و جمهوری اسلامی به کشتار نيروهای چپ هم بسنده نکرده، و از  قتل فروهر ها در سالهای بعد، که هيچگاه چپ نبودند هم،  فرو گذار نکرد.

اجازه دهيد ذکر کنم که مخالفت خود من با چپ اصلأ بخاطر مبارزه آنها با استبداد جمهوری اسلامی ورژيم شاه نيست. در حقيقت، از آن نظر، من از چپ کاملأ پشتيبانی ميکنم، و بنظر من آنان بيشترين تعداد قربانی را،  در جنبش دموکراسی خواهی ايران داده اند، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامي، و به اين خاطر مأمورين اطلاعاتی شاه و جمهوری اسلامي، بيشترين نفرت را از نيروهای چپ دارند.

مخالفت من با چپ به اين دليل است که بنظر من برنامه آنها، در دوران گلوباليسم و توسعه فراصنعتی در دنيا، عقب مانده است. من درباره نظراتم درباره چپ در گذشته نوشته ام،  و نيازی به تکرار در اينجا نيست.

 

گروه های ديگر در کردستان

گروه های بسياری از حضور خود در کردستان ميگويند، و تعدادی طرفدار نيز در آنجا ممکن است داشته باشند. معهذا، کومله، به نظر من، تنها نيروی سياسی جديد، نه تنها در کردستان، بلکه در سراسر ايران سالهای پس از 1332 است، که از پايگاه مردمی برخوردار بوده و هست، ابتدا در روستا و سپس در شهر ها.

اين درست است، که طی سالهای 1320-32، قبل از کودتای 28 مرداد، حزب توده و جبهه ملي،  هردو از پايگاه مردمی در ايران برخوردار بودند. و در کردستان در آن دوران، حزب دموکرات کردستان جايگاه مردمی داشت. اما پس از 28 مرداد، اساسأ ميتوانم بگويم که همه گروه ها، از جمله مجاهدين و چريکها، که بزرگترين بودند، بسختی پايگاه مردمی ای داشته اند، و اساسأ جريانات روشنفکری بوده اند. 

حتی بسختی بتوان از وجود پايه مردمی حزب توده و جبهه ملی در دوران 1332-1357 حرفی زد.  اما بعقيده من،  کومله تنها استثنأ است، که يک حزب مردمی بوده است، که بنظر من موضوع خوبی برای مطالعه بيشتر است، که چگونه آنها در بسيج مردم عادي توانسته اند اينچنين موفق باشند، زمانيکه ديگران در نقاط ديگر ايران، اساسأ در بسيج مردم موفقيت چشمگيری نداشته اند.

زمانيکه کومله با جمهوری اسلامی مبارزه ميکرد، تقريبأ 90 در صد چپ در نقاط ديگر ايران، نه تنها از خمينی در 1357 پشتيبانی کردند، بلکه اکثريت چپ بعدأ نيز از گروگانگيری و سقوط دولت بازرگان حمايت کردند. و متأسفانه  90 درصد جنبش مترقی ايران نيز، در آنزمان، چپ بود.

درست است که برخی گروه های کوچک چپ، خرداد 1360 را يک کودتای ارتجائی نظير حمله محمد علی شاه به مجلس قلمداد کرده، و سعی کردند با قيام در آن سال،  جلوی موفقيت کودتا را بگيرند، که موفق هم نشدند، و بدون نتيجه قلع و قمع شدند. اما اين ها جريان اصلی نبودند. جنبش مترقي، و از جمله خود اين نيروها، اشتباه بعد از اشتباه، در راضی کردن اسلامگرايان طی آن سالها کردند، و اين بود که کشتار 1360 جمهوری اسلامی از چپ، در نقاط مختلف ايران، باستثنأ کردستان، براحتی انجام شد.

لازم به تذکر نيست که در سال 1360، حتی خود من توسط گروهای چپ، بخاطر زير سوال بردن مارکسيسم، به مرگ تهديد شدم. معهذا، من جنايات و اعمال متعصبانه ضدکمونيستی جمهوری اسلامی را محکوم ميکنم، و نقض حقوق بشر فعالين چپ، توسط جمهوری اسلامی را، محکوم ميکنم، همانگونه که سرکوب حقوق بشر تملم فعالين جنبش دموکراسی خواهی ايران را محکوم ميکنم.

اشتباهات زيادی در جنبش مترقی ايران انجام شد. من اين موضوعات را به تفصيل بحث کرده ام، وبه گرايش های اصلی در برهه های تاريخی 25 سال گذشته،  در کتاب ايران آينده نگر اشاره کرده ام.

 

نتيجه گيري

من چندان اهميتی برای اصلاح طلبان جمهوری اسلامي، نظير پرزيدنت خاتمی قائل نيستم، هر چند من از تغيير صلح آميز به يک جمهوری دموکراتيک فدرال و سکولار در ايران پشتيبانی ميکنم.

ايران و ايرانيان، از جمهوری اسلامی و مقامات ج.ا.،  جدا هستند. ايران و ايرانيان مدرن هستند، و ما انقلاب مشروطه که خواهان قانون مدنی و جامعه مدرن، مبتنی بر قانون اساسی بود را، صد سال پيش انجام داده ايم.

در واقع تئوکراسی اسلامي، امروزه باعث شده است، که در*سطح ريشه ای* جامعه ايران، خشم بر عليه ملايان، و خواست سکولاريسم و مدرنيته آينده نگرانه را رشد دهد، و خواست برای رفراندوم برای قانون اساسی جديد، و تغيير رژيم، در عميق ترين سطوح جامعه، به طرز بی سابقه ای، در مقايسه با  کشورهای ديگر خاورميانه، در ايران مطرح شده است.

گروههای سياسی ايران بايستی راه حل فدرالی برای ايران را، قبل از پاشيدن جمهوری اسلامي، به رسميت بشناسند، وگرنه ايران ميتواند به يوگسلاوی ديگری تبديل شود. حزب کومله ميتواند نقش مهمی برای کمک به موفقيت اين راه حل دموکراتيک برای ايران انجام دهد.

 

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

 

سام قندچی، ناشر و سردبير ايرانسکوپ

http://www.iranscope.com

10 ارديبهشت 1383  - April 28, 2004

  

متن بزبان انگليسي

http://www.ghandchi.com/327-KomalaEng.htm

 

ghandchi.com

 

 

 

  ده‌نگ‌وباس

  سیاسه‌ت

  كۆمه‌ڵایه‌تی

  هونه‌رو ئه‌ده‌ب

  ژنان

  زانست

  نێونه‌ته‌وه‌یی

  ئاگاداری

 

 

 

[Mediya 2000 - 2004 © Copyright]