[ 18.12.2004 ] شونیستهای فارس تجزیه طلبان ایرانند
حسین کردنژاد
در دنیای امروزین که مردم کشورهای مختلف امکان تبادل اطلاعات و آگاهی از نتیجه تحقیقات علمی در اقصی نقاط دنیا را در دست دارند، حکایتهای ملی و افسانه های ساخته و پرداخته از اعتبار چندانی بر خوردار نیستند. افسانه های شونیستی مربوط به ملل گوناگون نیز از این قماشند و جوامع متمدن از ترویج این چنین افسانههایی حذر کرده و چه بسا در صورت تبلیغات برتری نژادی، آنان را نیز غیر قانونی اعلام میکنند.
این سیر بحث و طرح سوالات در کونژوکتور سیاسی امروز ایران دارای اهمیت استراتژیک در رقم خوردن سرنوشت کلیه آحاد متشکله ایران و کلیت این ساختار می باشد. با بیان سادهتر می توانیم بگوییم که ما خانهای داریم و با همدیگر در آن زیستهایم و نتیجهای که تا به کنون از این همزیستی حاصل کردهایم این است که پس از گذشت نزدیک به یک قرن در می یابیم که ما در جهت دست یابی به سیاستی موفق برای اداره این خانه شکست خوردهایم. بعنوان مثال ما در دستیابی به یک سیاست موثر اقتصادی که بتواند پاسخگویی نیازهایی بنادین حداکثر جامعه باشد ناموفق بودهایم. و یا اینکه در دست یابی به سیاستی که بخواهد مساوات بین افراد منجمله اساسی ترین معضل جامعه یعنی آزادی زنان را تامین کند شکست خوردهایم. بهمین ترتیب ما در راستای مستقر ساختن سیاستی که بتواند به جای بکارگیری خشونت و روشهای سرکوب گرایانه کلیه هویت های موجود در جامعه ایران را به رسمیت بشناسد دارای کارنامه مردودی میباشیم. با افکندن یک نظر اجمالی به شرایط و اوضاع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی فعلی در ایران در می یابیم که نتیجه امتحان به جز مردودی چیز دیگری نبوده است. حال سوالی که پیش می آید این است آیا شانس دیگری برای امتحان در پیش است یا آنرا هم از دست داده ایم؟ باز گردیم به پرانتز. در این رهگذر آنچه که امروزه باید بدان اشاره کرد و آنچه که جای بسی گفتگو است پافشاری بر یکی از عمده ترین عوامل شکست هایمان، ارکان ویرانی خانهمان ، منشا دردهای بی حد و حصرمان، همانا انکار حقوق هویت های (قومی/ اتنیکی، ملی) از جانب نیروهای اجتماعی و غیر اجتماعی، در پوزیسیون یا در اپوزیسیون فارس میباشد. هدف اصلی این طیف که در گفتمان سیاسی آنها پافشاری بر حفظ و تداوم سیاست انکار هویت ها بخوبی مشهود است، همانا منزوی ساختن هویت های اتنیکی دیگر علی الخصوص مردم کرد می باشد. در این راستا کشاندن ما کردها به گوشه تدافعی با طرح اتهام تجزیه طلب بودن ما از شگردهای همیشگی و کلاسیک آنها در طول حیات سیاسی ایران در طی صد سال گذشته تا به امروز می باشد. این طیف از سیاست پردازان و سیاست گذاران ایرانی بطور مداوم از این راه با مسئله روبرو شده، بدین شکل حکومت کرده و یا می کنند و یا سرانجام با به کارگیری چنین راهکردهایی خواهان دستیابی به سلطه سیاسی و اداره حکومتند. جالب این است که در رابطه با این نقطه ویژه و مشخص یعنی سیاست انکار هویتهای دیگر، تقسیمبندیهای مذهبی و غیر مذهبی ، دموکرات و ضد دمکرات، مترقی و غیر مترقی از پای عمل افتاده و منطقی جهت کاتاگوریزه کردن و تفکیک در دست نیست و بنظر می رسد که همه این گروههایی سیاسی و اجتماعیی بظاهر متنوع غیر از اصرار بر انکار در دستور کار خود چیز دیگری نداشته باشند. حال نگاهی بر یافته وارونه بافته شونیستهای فارس یعنی پدیده تجزیه طلبی، علل پیدایش، عملکرد و خوبی و بدی آن بیفکنیم.
اگر
قانون اساسی شهروند را فارس و حاکمییت را برخاسته از اراده ملت معرفی
کند، با نگاهی ساده به بافت کشور درخواهیم یافت که تضادی جدی در بطن
این گفتمان نهفته است. بدین ترتیب آنانی که فارس نیستند تنها راه
شهروند شدنشان یا شهروند بودنشان فارس شدن است و دست برداشتن از هر
آنچه که تعریفشان میکند. متعاقبا حرکت اجتماعی و ساسیشان نیز نه در
درون و چهار چوب سند توافق بین قدرت سیاسی و شهروندان یعنی قانون
اساسی، بلکه بعنوان چالشهای برونی و خارج از حدود این چهار چوب ارزیابی
می شود.
در
نتیجه بیرون راندن مسئله از چهار چوب قرارداد بین فرمانروایان و
فرمانبران مسئله را به حیطه امنییتی و نظامی حیات سیاسیی کشور می
راند.
ما
به روشنی این تناقض را در قانون اساسی 1905 می بینیم و می فهمیم که
جامعه ایران این ارث را با امانت تا به امروز در آغوش خود حمل کرده است
چراکه چندین نسل با طبیعی انگاشتن این اصل پرورش یافتهاند. از عواقب
شوم این ارث، اداره جوامع غیرفارس نه بر مبنای قوانین و قراردادهای
اداری و حقوقی بلکه بر مبنای سیاست امنییتی و نظامی در طول سالیان
گذشته بوده است. سرچشمه اصلی انکار هویت ها در ایران از این گفتمان نشات میگیرد: "اگر همه ما امتیم دیگر حقوق خاص و ویژه احاد مختلف کشور معنایی ندارد و همچنان اگر همه ما ایرانیم و با همدیگر فرقی نداریم باز هم حقوق خاص و ویژه معنایی نخواهد داشت". این انکار و اعمال سیاست امنییتی و نظامی جهت سلطه رانی بر هوییتهای غیر فارس زمینه بر پایی مقاومت و مبارزه متقابل را تشکیل داده و میدهد.
"رابطه میان انکار و مقاومت، به هر نحوی که بدان بنگریم، جوهر مسئله را تشکیل می دهد و تا زمانی که این رابطه دیالکتیکی باقی باشد و این تضاد حل نگردد، مسئله کرد در ایران ادامه خواهد یافت". (1)
این رویکرد در زمینههای مختلف سیاست آثار مخربی بر جای گذاشته و همچنان میگذارد. مثلا در زمینه سیاست اقتصادی کشور در دوران پهلوی، تحت تاثیر چنین بینشی سیا ست صنعتی تنها نقاط مرکزی ایران را شامل می گردید. در گفتمان امروزین سیاست در ایران بحث اساسی در حقیقت امر این است که همانگونه که منکران شونیست حقوق مردم کرد، عامل مقاومت کردها را منشا و دال بر تجزیه طلبی میدانند در همان زمان ما کرد ها عامل انکار را:
1. به رغم ادعای آقای جلایی پور که مقاومت مردم کرد را منشا رشد و نمو دیکتاتوری وانمود میکند ما عامل انکار را منشا بر پایی دیکتاتوری در سراسر کشور میدانیم. این انحراف بخاطر درک وارونه ایشان از دیالکتیک انکار/مقاومت میباشد. 2. سیاست انکار را منشا سیاست سرکوبی میدانیم که در واقع هیچ راه و چارهای به جز مقاومتی بر حق در پیش روی ما نگذاشته است.
حال باید به عقل متعارف و وجدان سالم رجوع کرد و پرسید که آیا مقصر در این دعوا آن طرفی است که درخواست به رسمییت شناختن زبانش، حق تحزب آزاد و .... را مطرح میکند و یا اینکه حق به جانب طرفی است که حقوق احاد مختلف را نفی کرده و در اداره امور به اعمال خشونت از طریق در پیش گیری و ادامه سیاست امنییتی و نظامی پرداخته و عقلانییت و منطق را از میدان حیات سیاسی و اجتماعی بر می چیند.
حال باید پرسید که براستی کدام یک تجزیه طلبند؟ کدام یک عامل جنگ و خشونتند؟ کدام یک عامل فقر و عقب ماندگی اقتصادی اند؟ کدام یک عامل دوری مردم از یکدیگر و رونق نفرت و کینه اند؟ آنانکه خواهان حقوق خویشند یا آنانی که با به کارگیری روشهای قهرآمیز، زور، تخریب و سیاست انکار در پیش می گیرند؟ از این روست که ادعای اصلی نوشته که از تیتر آن برداشت می شود بسی بجاست که در واقع: شونیستهای فارس تجزیه طلبان ایرانند.
نیروهای سیاسی و حاکمیت هر اندازه هم که در باب دموکراسی خواهی، رفرم ، ترقی خواهی و غیره سخن بگویند، راه بجایی نخواهند برد تا روزی که به این واقعییت پی نبرند که:
"مسئله کرد دارای جایگاه ویژهای در سیاست ایران میباشد و این یکی از موارد مهمی است که در آن آزادیهای دمکراتیک و مدنی و مبارزه برای ایجاد تغییر و تحول در دولت و جامعه به شیوه ای موثر بهمدیگر پیوست میگردند".(2)
بنابراین در صورت ندیدن و نادیده انگاشتن رابطه مزبور، تثبیت دمکراسی در ایران و به تبع آن حل مشکلات عمیق ساختاری در آن کشور سرابی بیش نخواهد بود. ادامه سیاست سرکوب و بکارگیری خشونت نیز همانگونه که آقای جلایی پور در گفته و نوشته خود بدان اشاره می کند راه بجایی در حل مشکلات نخواهد برد. نیم نگاهی به نتایج بکارگیری چنین متدها و سیاستی در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی ابر قدرت، نیز در اثبات عبث بودن سیاست زور و خشونت در حل معضلات سیاسی حقوقی و ساختاری در جوامع مختلف شاهدی گویاست.
در خاتمه کلام بهتر میدانم که اشارهای به یک واقعییت مهم دیگری نیز داشته باشم و آن اینکه کردها چه بخواهند در درون ساختار سیاسی کنونی ایران و چه بصورت همسایه در برون این ساختار به حیات خود ادامه دهند، ما مردمان این منطقه راهی به جز یافتن زبانی مشترک جهت حل مشکلات خود نداریم و این زبان مشترک همانا اعتراف به هویت های متقابل، به رسمییت شناختن همدیگر و در پیش گرفتن دیالوگ متمدنانه میباشد. هر آنقدر که بر حقوق و هویتهای یکدیگر احترام بگذاریم به همان اندازه به نیروهای وحدت و نزدیکی مردمانمان و حتی سنتریپتال جامعه تبدیل خواهیم شذ پیش شرط آغاز این امر و موفقیتمان همانا، زدن دست رد بر سینه فکر و کردار شونیسهای فارس می باشد که حقیقتا تجزیه طلبان ایرانند.
17-12-2004 حاشیه |
|
[Mediya 2000 - 2005 © Copyright] |