گرفته
شده از سایت:
ایران امروز iran-emrooz.de
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فدراليسم و
مسائل قومی
حبيب
پرزين
جمعه ۱۲
دی ۱۳۸۲
فدراليسم
بعنوان راه حل
مسئله قومی در
ايران، از
بيست سال قبل
يعنی از اوايل
دهه شصت مطرح
شده است. اين
برنامه بيش از
اينكه به
مسايل و
نيازهای مشخص
اقوام ايرانی
مربوط باشد،
تحت تاثير
شرايطی كه آن
زمان در
كردستان
بوجود آمده
بود، مطرح گرديد.
مقاومت
كردستان در
مقابل حكومت
مركزی اساسا
جنبه مذهبی
داشت. به قدرت
رسيدن
روحانيت شيعه
موجب نگرانی
شهروندان سنی
ايرانی بود، و
اهالی مناطق
سنی نشين بر
خلاف ساير
مناطق ايران
مجذوب انقلاب اسلامی
نشدند. به
همين دليل
اولين
مقاومتها در
همين مناطق
يعنی كردستان
و تركمن صحرا
بوجود آمد. و
اولين رهبران
اين مقاومتها
روحانيون سنی
بودند. آنچه
كه آنها می
خواستند
كوچكترين
ارتباطی با
مسايل قومی
نداشت، و اگر
هم برخی از
آنان شعار خود
مختاری را
مطرح می
كردند، فقط با
انگيزه دفاع
از خود در
مقابل شيعيان
بود.
پس از آنكه
رهبری جنبش
كردستان به
دست سازمانهای
ماركسيستی
افتاد، از آن
جهت كه آنها
سازمانهای
غير دينی بودند،
نمی توانستند
اختلاف شيعه و
سنی و هراس
اهالی از
حكومت
روحانيون
شيعه را
بعنوان
انگيزه اصلی
جنبش كردستان
به رسميت
بشناسند. آنها
چنين وانمود می
كردند كه
برنامه، هدف و
ايدئولوژی
خودشان
انگيزه جنبش
كردستان است.
آنان كردستان
را پايگاهی
برای صدور
انقلاب به تمام
ايران می
دانستند. در
كنار اينها
سازمانهايی
كه از گذشته
خود مختاری
كردستان را در
برنامه خود
داشتند،
مسئله قومی را
به عنوان
انگيزه جنبش
مطرح می
كردند. موفقيت
سازمانهای
سياسی
كردستان در
جذب وسيع و
توده ای اهالی
منطقه و
پايداری آنان
در مقابل دولت
مركزی بدون
اختلاف مذهبی
شيعه و سنی
غير ممكن بود.
مسئله قومی،
كه برای تمام
كردهای ايرانی
به يك اندازه
وجود دارد،
نتوانست به
انگيزه ای
آنچنان قوی
مبدل شود كه
كردهای شيعه
را هم به داخل
جنبش كردستان
بكشاند.
وجود
سازمانهای
مسلح در
كردستان،
مسايل جديدی
را به مسايل
قومی افزوده
است. اكنون
ديگر در آن
منطقه فقط با
نيازهای مشخص
قومی مانند
آزادی تحصيل
به زبان مادری،
رشد فرهنگ قومی
و اداره امور
محلی توسط
افراد محلی و..
روبرو
نيستيم، بلكه
نيازهای
مخصوص به دو
سازمان سياسی
محلی هم به
آنها افزوده
شده است. نياز
سازمان سياسی
بدست گرفتن
حكومت و يا
سهيم شدن در
قدرت سياسی
است. سازمانهای
سياسی كه نقطه
حركتشان حل
مسايل قومی
بود خود به
مهمترين
مولفه سياسی
منطقه تبديل می
گردند، و
خواست آنها
برای سهيم شدن
در قدرت سياسی
به هدف اصلی
مبدل ميشود. و
تقسيم كشوری
واحد به مناطق
فدرال معادل
حل مسئله تمامی
اقوام قلمداد
می شود.
در ايران
پراكندگی و
تداخل محل
زندگی اقوام
مختلف به شكلی
است كه با
تقسيم كشور به
واحدهای خود
گردان نمی
توان مسئله
قومی را حل
كرد. در ايران 16
ميليون ترك
زبان زندگی می
كنند، اما
مجموع جمعيت
چهار استان
آذربايجان
شرقی،
آذربايجان
غربی، اردبيل
و زنجان 8,36
ميليون نفر
است. يعنی
نزديك به 8
ميليون ترك
زبان خارج از
آذربايجان
زندگی ميكنند.
محل سكونت اين
عده تهران،
استان مركزی و
ساير مناطق
ايران است.
تعداد ساكنين
آذربايجانی
تهران (بيش از
دو ميليون
نفر) بيشتر از
پرجمعيت ترين
شهر
آذربايجان
(تبريز با 1,19
ميليون جمعيت)
است[1]. بدين
ترتيب ايجاد
يك واحد خود
مختار در
آذربايجان
مسئله نيمی از
جمعيت ترك
زبان كشور را
حل نشده باقی
ميگذارد.
همينطور است
وضعيت ارامنه
كه در تهران،
اصفهان،
آذربايجان
غربی و ساير
مناطق پخش شده
اند. در شهرهای
بزرگ خوزستان
اعراب و فارسها
در كنار
يكديگر زندگی
می كنند. اگر
در اين استان
حكومت خود
مختار برای هر
كدام از اين
اقوام (عرب و
فارس) بوجود
بياوريم قوم
ديگر بصورت
اقليت قومی در
می آيد. برخی
از قبايل عرب
در مجموعه
روستاهايی در
ساحل خليج
فارس زندگی می
كنند، مجموعه
چندين روستا
را نميتوان
بصورت يك واحد
خود مختار در
آورد. در مورد بلوچها
هم وضع مشابهی
وجود دارد.
در ايران
مسئله قومی را
با به رسميت
شناختن حق
اقوام در
تحصيل به زبان
مادری ( در
كنار زبان
فارسی بعنوان
زبان رسمی
كشور)، گسترش
و ترويج فرهنگ
و سنتهای قومی،
سپردن امور
اجرايی هر محل
به اهالی خود
آن محل، و
اختصاص دادن
بودجه مخصوص
كمك به رشد
اقتصادی
مناطق عقب
مانده می توان
حل كرد.
*****
هدف افراد و
گروههای ديگر
درپيشنهاد
فدراليسم برای
ايران، تعميق
دمكراسی،
توسعه موزون و
پايدار و
تضمين بيشتر
حقوق شهروندان
است. هدفی كه
همراه با
تعميق دمكراسی
به حل مسئله
اقوام هم كمك
می كند. اين
طرح گرچه صورت
مسئله را
تغيير داده، اما
در عمل با طرح
فدراليسم برای
حل مسئله
اقوام تفاوت
اساسی ندارد.
تفاوت اين دو
طرح در تعيين
محدوده جغرافيايی
واحدهای خود
مختار است.
طرح اول
محدوده هر
واحد را با مرزهای
تجمع اقوام معين
می كند و طرح
دوم بر اساس
تقسيم بندی های
استانی موجود
است.
آنچه كه هر دو
طرح در نظر نمی
گيرند شرايط
تاريخی ايجاد
كشورهای
فدرال است.
آنچه كه برای
ما ضروری است
مطالعه تاريخی
ايجاد كشورهای
فدرال و بررسی
دلايل موفقيت
و يا عدم
موفقيت آنها
است. بحث در
باره جنبه های
تكنيكی
فدراليسم
كوچكترين كمكی
به اين منظور
نمی كند. می
توان دهها
مقاله در مورد
مناسبات داخلی
يك سيستم
فدرال و يا
روابط سياسی
يا اقتصادی
واحدهای خود
مختار با
حكومت مركزی،
سيستمهای
توزيع
درآمدها و يا
اخذ مالياتها
نوشت بدون اينكه
كوچكترين
پاسخی به اين
سوال اساسی
بدهد كه آيا
فدراليسم برای
ايران مناسب
است يا نه.
مطالعه تاريخ
ايجاد كشورهای
فدرال نشان می
دهد كه
فدراليسم به
معنی پيوستن
چند كشور
مستقل به
يكديگر، و
ايجاد يك كشور
بزرگتر است، و
نه تقسيم يك
كشور به واحدهای
خود مختار
كوچكتر. برسی
مختصر چگونگی
ايجاد چند
كشور فدرال
موفق (كشورهايی
كه معمولا به
عنوان الگو
نشان داده می
شوند) به روشن
شدن اين نكته
كمك می كند.
سوئيس قديمی
ترين كشوری
است كه به
شيوه فدراتيو
اداره می شود.
اين كشور از
قرن سيزدهم تا
شانزدهم از بهم
پيوستن شهرهای
مستقل قرون
وسطايی به
يكديگر بوجود
آمد. ابتدا سه
كانتون اوليه
اوری Uri
، شووتس Schwyz
و اونتروالدن Unterwalden برای
مقابله با
امپراتوری
اتحاد مقدس
روم، در سال 1291
با يكديگر
متحد شدند، و
آنرا اتحاد
ابدی Ewige Bund
ناميدند. در
سال 1332 لوسرن Luzern، در
سال 1351 زوريخ Zurich و در
سال 1352 گلاروس
به اتحاد ابدی
می پيوندند.
با پيوستن
بازل Basel و
شافهاوزن Schaffhausen در سال 1501
و آپنسل Appenzell
در 1513 تعداد
كانتونها به 13
می رسد. در سال 1648
محدوده
جغرافيايی
سوئيس در صلح
وستفالی با
آلمان معين می
شود. در سال 1789
انقلابی در
سوئيس به وقوع
می پيوندد،
سوئيس به كشوری
دمكراتيك ولی
متمركز مبدل می
گردد. 1803
ناپولئون
سوئيس را فتح
می كند، و
سيستم فدرال
را با 19 كانتون
دوباره برقرار
می كند. بعد از
دوران
ناپولئون
كنگره وين (1815-1814)
استقلال و بی
طرفی سوئيس را
تضمين می كند.
در سال 1848 اولين
قانون اساسی
سوئيس رسما
آنرا به صورت
كشوری فدرال و
ليبرال در می
آورد.
ايجاد ايالات
متحده آمريكا
هم شرايط
نسبتا مشابهی
داشت. در سال 1775
دوازده دولت
آمريكای شمالی
عليه استعمار
بريتانيا با
يكديگر متحد
شدند. پس از
پيروزی آنها
در جنگهای
استقلال (1783-1775)
درميان دولتهای
عضو كه به
صورت
كنفدراسيون
با يكديگر
متحد شده
بودند،
اختلافاتی
بوجود آمد. در
زمينه سياست
خارجی و
سياستهای
اقتصادی
هماهنگی وجود
نداشت، در اثر
انتشار بی
رويه اسكناس
در برخی
ايالتها تورم
بوجود آمده
بود، مجوز
حقوقی برای
افزايش دادن
ماليات وجود
نداشت و بر
سرشيوه تقسيم
مخارج جنگ
استقلال،
ميان ايالات اختلاف
وجود داشت.
تنها نهادی كه
آنها را بهم
پيوند می داد
كنگره
نمايندگان
كشورهای عضو
بود كه فقط
مركز تجمع
سفرای اين
كشورها بود. و
ارگان دولتی
لازم برای
هماهنگ كردن
روابط داخلی و
تضمين سياست
واحد خارجی
وجود نداشت.
برای خروج از
اين بحران طرحی
برای قانون
اساسی تهيه و
برای تصويب در
مقابل كشورهای
عضو قرار داده
شد. طرح قانون
اساسی، ايجاد
يك دمكراسی
مبتنی بر
سيستم
نمايندگی برای
اتحاد كشورهای
عضو و ايجاد
كشوری بزرگ،
با دو مجلس
بود، كه در آن
قدرت اجرايی
به يك رئيس
جمهور انتقال
می يافت.
طراحان اصلی
اين قانون
اساسی ساموئل
آدامز
الكساندر
هميلتون جان جی
و جيمز مديسون
بودند كه
فدراليست
ناميده می
شدند. مخالفين
اين قانون
اساسی، ضد
فدراليست ها
به رهبری تامس
جفرسون بودند.
فدراليست ها
حزب جمهوريخواه
و ضد فدراليست
ها حزب دمكرات
آمريكا را
بوجود آوردند.
اتحاد كشورها
كه ابتدا
دوازده كشور
بود و بعد به 13
كشور افزايش
يافت، بتدريج از
طريق پيوستن
كشورهای
ديگر، خريد
مستعمرات
فرانسه، و يا
تصرف مناطق
مجاور گسترش
يافت.تعداد
ايالات در سال
1836 به 25 ، در سال 1850
به 31 ، در سال 1900
به 44 و در سال 1959
با افزايش
آلاسكا و
هاوايی به 50
افزايش يافت.
كانادا كشور
ديگری است كه
فدراليسم در
آن به تاريخ
دوران استعمار
مربوط می
گردد. تا دهه
هشتاد قرن
هجدهم بخشی كه
در منطقه غربی
رودخانه ميسی
سيپی قرار
دارد و مناطق
غربی كانادا
يعنی كبك، جزيی
از مستعمرات
فرانسه بود.
بعد از انقلاب
كبير فرانسه
رابطه
مستعمرات با
دولت مركزی
ضعيف شد.
انقلابيون
فرانسوی نظر
واحدی در مورد
سرنوشت
مستعمرات
نداشتند برخی
حتی معتقد
بودند دولت
فرانسه بايد
به تمامی
مستعمرات
استقلال بدهد.
سرنوشت
مستعمرات عملا
بدست
فرماندهانی
كه در محل
بودند سپرده شده
بود. دولت
بريتانيا با
استفاده از
موقعيت ضعيف
فرانسه تمام
مستعمرات آن
را تصرف كرد.
ناپولئون كه
قدرت مقابله
با نيروی
دريايی
انگلستان را
نداشت، نمی
توانست اين
مناطق را پس
بگيرد. او در
سال 1803 لوئيزيانای
فرانسه را به
ايالات متحده
آمريكا فروخت.
ابتدا دولت انگلستان
تصور می كرد
با ورود موج
جديد مهاجران
و اسكان آنها
در كبك منطقه
به تدريج
انگليسی می
شود، اما وقتی
انتظارات او
در اين زمينه
برآورده نشد،
و فرانسويها
علاقه ای به
سيستم اداری
انگليسی از
خود نشان
ندادند، دست
از اين نقشه
بر داشت. در 1791 با
قانون اساسی جديد،
كوشش كرد
آزاديهای
مشروطه را با
قدرت دولتی
تركيب كند.
انگلستان
علاوه بر
تقسيمات
موجود بخش
انگليسی،
ايالت كبك را
به دو قسمت
شمالی و جنوبی
تقسيم كرد، و
به فرانسويها
اين امكان را
داد كه نهادهای
دولتی خود را
به شكل سابق
حفظ كنند، هر
يك از مناطق از
گذشته دارای
مجلس قانون
گذاری بود، و
همين سيستم،
به شكل فدرال
به حيات خود ادامه
داد.
آلمان در شكل
كنونی آن كشوری
است كاملا
جديد. تا
پايان قرن
هجدهم در
محدوده
جغرافيايی
آلمان كنونی
بيش از 120
شاهزاده نشين
كوچك و بزرگ
حكومت می
كردند. مناطق
مختلف آلمان
مانند
هامبورگ، باير
و وستفالن
تاريخهای
كاملا متفاوتی
با يكديگر
دارند. در سال 1792
فرانسه منطقه
غربی راين را
تصرف كرد و
اتحاديه ای
ميان
شاهزادگان آن
بوجود آورد.
ناپولئون با متحد
كردن شاهزاده
های جنوب و
جنوب غربی
آلمان
كنفدراسيون
راين (Confédération du Rhin) را
بوجود آورد.
در سال 1806 تمام
ايالات آلمانی
زبان بغير از
اطريش و پروس
به اين
كنفدراسيون
پيوستند. با
شكست
ناپولئون در 1813
كنفدراسيون راين
منحل شد.
كنگره وين در 1815
كشور فدرال
آلمان (Deutsche Bund)
را با 39 عضو به
وجود آورد. 35
شاهزاده نشين
بعلاوه
پادشاه
بريتانيا (هانوور)،
پادشاه
دانمارك
(هولشتاين)،
هلند (لوگزمبورك)
و اطريش و
پروس با بخشی
از خاكشان به
اين اتحاديه
پيوستند. در
دوران صدراعظمی
بيسمارك، در
ژانويه 1871 پس از
پيروزی آلمان
در سه جنگ
عليه پروس،
دانمارك و
فرانسه اتحاد
كامل آلمان
صورت می گيرد.
بيسمارك دو
مجلس نمايندگان
مردم(Reichstag)
و مجلس
نمايندگان
ايالات(Bundesrat)
را بوجود می
آورد. در
دوران جمهوری
وايمار (1933-1919)
فدراليسم و
سيستم دو مجلس
حفظ می شوند،
اما با به
قدرت رسيدن
هيتلر سيستم
فدرال از ميان
می رود. پس از
شكست هيتلر و
اشغال آلمان
توسط متفقين
در سال 1949 جمهوری
فدرال آلمان
در مناطق تحت
اشغال آمريكا
و انگلستان
بوجود می آيد.
در سال 1947 ايالت
زارلند با
انتخاب مجلس و
تدوين قانون
اساسی، بصورت
كشوری مستقل
در اتحاد
اقتصادی با
فرانسه در می
آيد. اما پس از
رشد اقتصادی
سريع آلمان
تمايل برای
پيوستن به آن
افزايش می
يابد و
بالاخره در
سال 1957 به جمهوری
فدرال آلمان می
پيوندد.
در هندوستان
تا قبل از 1947 پيش
از 500 شاهزاده
نشين وجود
داشت كه هر
كدام از
استقلال نسبی
برخوردار
بودند.
امپراتوری
مغول كه حكومتی
متمركز بر
فراز اين
شاهزاده نشين
ها بوجود آورده
بود، با مرگ
اورنگ زيب (1707) به
سراشيب سقوط
افتاد. طی
پنجاه سال پس
از مرگ او
اقتدار حكومت
مركز بطور
منظم كاهش
يافت. شش
ايالت دكان Dekkan عملا
مستقل شده بود
و در پنجاب
سيك ها حكومت
خود را بوجود
آورده بودند.
تهاجم نادر
شاه 1739-1738 تا دهلی
و تاراج آن و
تهاجم قبايل
افغان پس از
آن حكومت مركزی
را بيشتر
تضعيف كرد. در
داخل بعضی از
ايالات
گروههای مسلح
جنگ داخلی
براه انداخته
بودند. [2] در اين
دوران
امپراتوری
بريتانيا به
هندوستان
وارد شد. و به
تدريج بر تمام
مناطق آن مسلط
گرديد.
انگلستان
بارها بر اساس
تقسيم بنديهای
موجود و با
ادغام كردن
شاهزاده نشين
ها تقسيم بندی
های بزرگتری
بوجود آورد.
از سال 1861
بتدريج در
ايالات مختلف
مجالس قانون
گذاری برای
اداره امور
محلی بوجود
آمد. در 1935 يازده
ايالت با
مجالس قانون
گذاری وجود
داشت.[3]
هندوستان پس
از استقلال
خود سيستم غير
متمركز موجود
و سيستم اداری
باقی مانده از
دوران حاكميت
انگلستان را
حفظ كرد.
بيش از 95 در صد
كشورهايی كه
اكنون با
سيستم فدرال
اداره می شوند
از پيوستن
واحدهای
كوچكتر به
يكديگر به
وجود آمده
اند. در بسياری
از كشورهای
آمريكای
لاتين و
آفريقا پروسه
ايجاد ملت و
دولت در داخل
سيستم
استعماری انجام
گرفت. و پس از
استقلال
مستعمرات، با
اتحاد قبايل،
و يا شاهزاده
های محلی كه
هر يك اتحاد
چند قبيله را
نمايندگی می
كردند،
دولتهای جديد
فدرال بوجود
آمدند.
بريتانيا
تقريبا در
تمامی
مستعمرات
خودش با تكيه
بر تقسيم بندی
های موجود محلی
سيستم فدرال
بوجود آورد. ايالات
متحده
آمريكا،
كانادا،
استراليا، هندوستان،
پاكستان،
برمه، مالزی،
نيجريه و...همه
از مستعمرات
سابق
بريتانيا هستند.
*****
فدراليسم
لزوما به معنی
دمكراسی نيست.
كشورهای
فدرال سوئيس و
يا آلمان در
دوران
فئوداليسم بوجود
آمدند. در
سوئيس دمكراسی
بيش از پانصد
سال بعد از
ايجاد اين
كشور بر قرار
شد. در تعداد زيادی
از كشورهای
فدرال آسيايی
و آفريقايی
هنوز هم
دمكراسی وجود
ندارد. كشور
پاكستان كه
ساختاری
فدرال دارد،
ساليان دراز
است كه ميان
دمكراسی نيم
بند و
ديكتاتوری در
نوسان است.
نيجريه از
اتحاد 36 كشور
بوجود آمده و
بصورت فدرال
اداره می شود،
اما دهها سال
ديكتاتورهای
نظامی بر آن
حكومت كرده
اند. امارات
متحده عربی
هنوز با اسلوب
قرون وسطايی
اداره می شود.
برمه
فدراسيونی
است كه از هفت
كشور و هفت
استان تشكيل
شده، در اين
كشور سالها
است كه
نظاميان
حكومت می
كنند. با وجود
فشار بين المللی
در اين كشور
تغيير جدی
صورت نگرفته
است. خانم
آونگ سان سو كی
Aung San Suu Kyi
رهبر
اپوزيسيون
بارها دستگير
و زندانی شده
و اكنون هم در
حبس خانگی به
سر می برد.
خانم سو كی در
سال 1991 برنده
جايزه صلح
نوبل شد. كه
خود نشاندهنده
توجه كشورهای
غربی به اوضاع
سياسی برمه
است. در سال 1997
حزب مخالف
دولت برای
اولين بار پس
از حكومت نظامی
توانست كنگره
ای برگزار
كند. اما
فعاليت اين
حزب كاملا
محدود و تحت
كنترل
نظاميان است.
نه فشار بين
المللی و نه
جايزه صلح
نوبل هنوز
نتوانسته است
تغييری اساسی
در اين كشور
به وجود آورد.
حتی در ميان
دمكراسی های
غربی هم
كشورهای
فدرال
دمكراتيك تر
از كشورهای
غير فدرال
نيستند. هيچكس
نمی تواند
ادعا كند كه
آلمان به خاطر
فدرال بودن دمكراتيك
تر از هلند،
سوئد و يا
فرانسه است. كشور
فدرال سوئيس
آخرين كشور
اروپايی بود
كه در سال 1971 به
زنان حق رای
داد.
اين عقيده
هنوز وجود
دارد كه تمركز
بمعنی
ديكتاتوری و
يا حداقل
كمبود دمكراسی
است. در نتيجه
از ميان بردن
تمركز از
اهداف دمكراسی
قلمداد می
شود. در
حاليكه نه
تمركز لزوما
به معنی
ديكتاتوری
است و نه عدم
تمركز به
تنهايی
دمكراسی به
وجود می آورد.
اگر تقسيم يك
كشور به
واحدهای
كوچكتر به خودی
خود به معنی
دمكراتيك تر
شدن باشد بايد
به اين نتيجه
برسيم كه هر
چه كشور
كوچكتر باشد
دمكراتيك تر
است. امارات
متحده عربی
كشوری است كه
از 7 امير نشين
تشكيل شده
است. مناسبات
ميان اين هفت
كشور به طور
دمكراتيك حل می
شود. آنها يك
شورای عالی با
شركت هفت امير
كشورهای عضو
دارند و يك
مجلس
نمايندگان با
40 عضو كه از طرف
امرای هفت
كشور هر دو
سال يك بار
انتخاب می
شوند. اما در
داخل هر يك از
اين امارات نه
مجلسی وجود
دارد، نه حزب
سياسی، و مردم
كشور
كوچكترين
امكان مداخله
در امور سياسی
را ندارند.
*****
بزرگترين خطری
كه يك كشور
فدرال را
تهديد می كند
عدم وجود
دمكراسی در
واحدهای خود
مختار است. در
كشورهايی كه
در آنها سابقه
دمكراسی وجود
ندارد و يا
دمكراسی
نهادينه
نشده،
خصوصيات
اخلاقی
سياستمداران
و يا رهبران
احزاب سياسی،
جاه طلبی ها،
و رقابت های
آنها با يكديگر
نقش تعيين
كننده ای ايفا
می كند. در
كشورهای عقب
مانده فراوان
هستند
سياستمدارانی
كه ترجيح می
دهند پادشاه
يك دهكده
باشند تا
فرماندار يك كشور
بزرگ. همين
پديده موجب از
هم پاشيدن
تعداد زيادی
از كشورهای
فدرال شده
است. تعداد
كشورهايی كه
از تجزيه
كشورهای
فدرال به وجود
آمده اند از
كشورهای
فدرال موجود
بيشتر است. در
اينجا به
تعدادی از
آنها اشاره می
شود.
در سال 1823 كشور
ايالات متحده
آمريكای مركزی
بوجود آمد[4]. كه
از كشورهای
كنونی
گواتمالا،
هندوراس،
السالوادور،
كوستاريكا و
نيكاراگوا
تشكيل شده
بود. اين
ايالات از سال
1520 در كنار
ايالت مكزيكی
چياپاس Chiapas
پادشاهی
اسپانيای
جديد را تشكيل
می دادند.
آنها در سال 1821
به استقلال
دست يافتند، و
دو سال بعد يك
جمهوری فدرال
بوجود آوردند.
كه هر يك از
ايالات عضو از
اختيارات
داخلی وسيعی
برخوردار
بودند. برده
داری ملغی شد
و امتيازات
كليسای
كاتوليك به
رسميت شناخته
شد. در سال 1830در
اين كشور يك
دولت ليبرال
بر سر كار آمد
و امتيازات كليسا
را لغو كرد. در
سال 1837 بيماری
وبا تلفات
سنگينی به بار
آورد و كليسا
آنرا بگردن
ليبرالهای بی
دين انداخت و
در اين جو
ملتهب احزاب
محافظه كار
قيامی از سرخ پوستان
براه
انداختند و در
سال 1838 پايتخت
را تصرف
كردند. پس از
آن تا سال 1840
كشورهای عضو
يكی پس از
ديگری از
فدراسيون جدا
شدند.
در سال 1811
كلمبيای بزرگ
شامل
اكوادور،
ونزوئلا و
پاناما مستقل شد
و در محدوده
جغرافيايی آن
يك كشور با
حكومت فدرال
بنام ايالات
متحده
گرانادای
جديد بوجود
آمد، اما ميان
فدراليستها و
طرفداران
حكومت متمركز
جنگ در گرفت.
نيروهای
اسپانيايی از
فرصت استفاده
كرده و آن
سرزمين را در
سال 1816 دوباره
اشغال كردند.
در سال 1836 ژنرال
سانتاكروز
رهبر بوليوی
كه خودش متولد
پرو بود
كنفدراسيون
پرو- بوليوی را
بوجود آورد.
اما نيروهای
ناسيوناليست
پرويی بر عليه
او قيام كردند
و در سال 1839 با
شكست دادن او
دو كشور را از
هم جدا
ساختند.
فدراسيون
آفريقای مركزی
در سال 1953 از
مستعمرات
سابق
بريتانيا
بوجود آمد.
اين كشور از
رودزيای شمالی
، رودزيای
جنوبی
(زيمبابوه
كنونی) و
سرزمين
نياماسا Nyamassa
تشكيل شده
بود. بريتانيا
قصد داشت با
ايجاد اين
فدراسيون
وزنه ای در
مقابل آفريقای
جنوبی بوجود
آورد. اما
بدليل رقابت
ميان رهبران
اين مناطق
فدراسيون در
سال 1964 با جدا
شدن نياسا و
رودزيای شمالی
از هم پاشيد.
از رودزيای
شمالی كشور
زامبيا بوجود
آمد و از
نياسا كشور
مالاوی.
در سال 1958 از
مستعمرات
بريتانيا در
دريای
كارائيب،
فدراسيون هندی
های غربی از
ده عضو به
وجود آمد، كه
جامائيكا،
ترينيداد،
توباگو Tobago
و بارباد Barbade
سرزمينهای
بزرگ آن
بودند. رقابت
ميان
ترينيداد و
توباگو از يك
سو و جامائيكا
از طرف ديگر
در سال 1962 به
تجزيه اين
كشور انجاميد.
به همين ترتيب
فدراسيون مالی
از كشورهای
سنگال و سودان
فرانسه (مالی
كنونی) بوجود
آمد ولی بدليل
بوجود آمدن
رقابت ميان
رهبران تجزيه
شد.[5]
*****
فدراليسم نه
تنها بمعنی
رشد شتابنده و
پايدار
اقتصادی نيست،
بلكه در
كشورهای
توسعه نيافته
موجب كندی رشد
اقتصادی هم می
شود. فدراليسم
موجب تداخل
برنامه های
اقتصادی
مناطق مختلف می
شود. نمونه
روشن اين
پديده اوضاع
پاكستان در ده
هشتاد است. در
آن سالها
درگيريهای
وسيعی ميان
رهبران ايالت
پنجاب كه
اشرافيت
زميندار را
نمايندگی می
كردند و حكومت
مركزی خانم بی
نظير بوتو، كه
با تمايل
بيشتر
ليبرال،
منافع اقتصادی
اجتماعی
اقشار متوسط
شهری را
نمايندگی می
كرد، به وجود
آمد. اختلافاتی
كه بحران جدی
اقتصادی
بوجود آورد.[6]
كشورهای
فدرال آمريكای
لاتين با وجود
اينكه اكثرا
در اوايل قرن
گذشته به
استقلال سياسی
دست يافتند،
رشد اقتصادی
بسيار كندی
داشته اند.
برزيل با بدهی
خارجی معادل 237
ميليارد
دلار،
آرژانتين با
بدهی خارجی
معادل 146
ميليارد دلار
جزء
ركوردداران
بدهی خارجی
هستند. مكزيك
با وجود اينكه
جزء كشورهای
صادر كننده
نفت است، و
توانسته نرخ
تورم را از 130
درصد( سال 1987) به 18
درصد كاهش
بدهد، هنوز150
ميليارد دلار
بدهی خارجی
دارد. در ميان
كشورهای
فدرال
آفريقايی
كامرون بدليل
صادرات نفت
خام با درآمد
سرانه 500 دلار
در سال جزء
ثروتمندترين
كشورهای
منطقه است.
كشورهای ديگر
فدرال مانند
كنيا با درآمد
سرانه معادل 350
دلار، نيجريه
با درآمد
سرانه 260 دلار،
و اتيوپی با
درآمد سرانه
معادل 100 دلار
جزء كشورهای
فقير جهان
هستند. در
ميان كشورهای
فدرال در حال
توسعه تنها
رشد اقتصادی
مالزی
استثناء است.
زيرا اين كشور
علاوه بر قرار
گرفتن در حوزه
اقتصادی پر
رونق
اقيانوسيه،
در چند دهه
گذشته حكومت
مركزی پرقدرتی
داشته و در
زمينه اقتصادی
عملا مانند
كشوری متمركز
عمل كرده است.
فدراليسم
ميتواند
همبستگی ملی
بوجود آورد،
اما ميتواند
تنشها و
اختلافات قومی
را افزايش هم
بدهد. علت اين
عمل كرد متضاد
فدراليسم اين
است كه گروهها
و احزاب قومی
در يك كشور
فدرال، از يك
دولت و سازمانی
كامل از
امكانات و
نهادهای
وابسته به
دولت هم
برخوردار می
شوند. كه از آن
می توانند به
عنوان پايگاه
قدرت در دامن
زدن به اختلافات
جديد و شديد
كردن
اختلافات
موجود استفاده
كنند. يكی از
مهم ترين
دلايل از هم
پاشيدن اتحاد
شوروی و
يوگسلاوی اين
بود كه كشورهای
تشكيل دهنده
اين دو كشور
از دستگاه
كامل دولتی
برخوردار
بودند. و به
همان نسبتی كه
ديكتاتوری
مركزی و
ايدئولوژی
حاكم ضعيف تر
می شد خود
خواهی ها و
قدرت طلبی های
منطقه ای
افزايش می
يافت. و وجود
اين دولتهای
جداگانه و
تضادهايی كه سابقه
آن به دوران
استعمار بر می
گشت، همه چيز
را برای جدايی
آماده كرده
بود.[7]
بيشترين
تنشها و درگيری
های قومی، و
يا جنبشهای
جدايی طلب را
در كشورهای
فدرال می توان
يافت. در
نيجريه از
زمان انتخاب
اوباسانجو به
رياست جمهوری
(1999) تا زمان
كناره گيری او
(2002) حداقل ده
هزار نفر در
درگيريهای
قومی كشته شده
اند. در مجموع
از تابستان 2001
بيش از 550 هزار
نفر از مناطق
بحرانی فرار
كرده اند. در
هندوستان هر
در گيری قومی
به كشته شدن
صدها نفر می
انجامد. قيام
سيكها در
ايالت پنجاب (1977)
برای بدست
آوردن
استقلال،
تنها با سركوب
شديد ارتش هند
پايان يافت.
جنبش جدايی
طلبان كشمير
هر روز بحران
تازه ای بوجود
می آورد. در
فدراسيون
روسيه هنوز
هيچ راه حلی
برای بحران
چچين پيدا
نشده است.
بلژيك جزء
معدود
كشورهايی است
كه به خاطر حل
مسئله قومی
كشور واحد خود
را به مناطق
فدرال تقسيم
كرده است.
تا قرن نوزدهم
كشوری بنام
بلژيك وجود
نداشت. اين
منطقه كه جزيی
از هلند قديم
بود، در پايان
قرن 15به تصرف
پادشاهی
هابسبورگ در می
آيد. در سالهای
پايانی قرن 16
در جنگهای
استقلال
طلبانه هلند
اين منطقه به
دو قسمت تقسيم
می شود بخش
شمالی به تصرف
هلند در می
آيد و بخش جنوبی
جزء قلمرو
پادشاهی
هابسبورگ باقی
می ماند. در
سال 1815 كنگره
وين تمام اين
منطقه را به هلند
باز می
گرداند. اهالی
بلژيك در سال 1830
در يك انقلاب
بر ضد حاكميت
هلند، مستقل می
شوند، در سال 1831
قدرتهای بزرگ
اروپايی آن را
به رسميت می
شناسند و كشور
بلژيك بوجود می
آيد. در بلژيك
سه قوم فرانسه
زبان ( والون
ها)، در نيمه
جنوبی كشور،
هلندی زبان
(فلامان ها)،
در نيمه شمالی
كشور، و آلمانی
زبانها در شرق
كشور داخل
محدوده
والونها زندگی
می كنند.
ابتدا زبان
رسمی كشور
فرانسه بود.
در فاصله
كوتاهی بعد از
استقلال
خواست
فلامانها برای
حق استفاده از
زبان هلندی در
مدارس و
ادارات دولتی
به مسئله اصلی
مبدل می شود.
در سال 1840
فالامانها حق
استفاده از
زبان خود را
به دست می
آورند. دو جنگ
جهانی و خرابی
های ناشی از
آن به تضادهای
قومی می
افزايد. در
سال 1960 بلژيك به
سه منطقه
فدرال مبدل می
شود شمال
منطقه
فلامانها،
جنوب منطقه
والونها، و
بروكسل منطقه
ای كه در آن
والونها و
فلامانها در
كنار هم زندگی
می كنند. بلا
فاصله بعد از
ايجاد
فدراليسم در
گيری بر سر
نحوه تعيين
مرزهای زبانی
بوجود می آيد.
چندين دهكده
(به نام فورون Les Fourons) كه در
گذشته به حوزه
اداری لييژ Liège تعلق
داشتند بر
خلاف تمايل
اهالی در
محدوده
فلامان قرار می
گيرد. نبرد
قومی ابعاد
بزرگتری پيدا
می كند.
والونها،
فلامانها را
متهم می كنند
كه سياست
فلامانی كردن
اجباری مناطق
فرانسه زبان
را در پيش
گرفته اند. در
دهه هفتاد اين
منطقه بارها
محل درگيریهای
گاه بسيار
خشونت آميز
ميان
ناسيوناليست
های فلامان و
والونها بوده
است. افراطيون
از دو طرف به
مسئله قومی
جنبه نژاد
پرستانه می
دهند. در
نوشته ها و
سخنرانی های
ناسيوناليست
های فلامان،
رشد اقتصادی
منطقه آنان در
مقايسه با
ركود مناطق
والون، به
برتری نژاد فلامان
بر نژاد والون
نسبت داده می
شود مسئله
نژادی آنچنان
جدی ميشود كه
دولت در سال 1981
با تصويب
قانونی
هرگونه نوشته
يا گفتار نژاد
پرستانه را
ممنوع اعلام می
كند. در بسياری
از موارد
سياستمداران
آگاهانه از در
گيری های قومی
برای
پوشانيدن
شكست سياستهای
اقتصادی و
سياسی خود
استفاده می
كنند.
در بلژيك
اختلافاتی كه
ابتدا جنبه
قومی داشت،
خصلت
ناسيوناليستی
پيدا كرده
است. اكنون
ديگر طرح
مسئله جدا شدن
والونها و
فلامانها از
يكديگر تابو
نيست، و صرفا
به گفتار
ناسيوناليستها
منحصر نمی
شود. 30 در صد
اهالی فلامان
طرفدار جدايی
هستند.
بزرگترين
عاملی كه وحدت
كشور را حفظ
كرده، خواست
كشورهای
همسايه و
اتحاد اروپا
است. هلنديها،
فلامانها را
با وجود هم
زبانی از
خودشان نمی
دانند. آلمان
و فرانسه هم
طرفدار وحدت
بلژيك هستند و
به همين دليل
هم پايتخت
اروپا را بطور
سمبوليك در
بروكسل قرار
داده اند.[8]
متاسفانه
كشور ما در
منطقه
ژئوپوليتيكی
ديگری قرار
دارد. نه تنها
در ايران بلكه
در هيچ يك از كشورهای
همسايه آن هم
دمكراسی وجود
ندارد.
كشورهايی
مانند
اسرائيل،
تركيه و جمهوری
آذربايجان
برای تجزيه
ايران تلاش می
كنند. و اين
تلاشها تنها
به گفتار
محدود نمی شوند.
در كردستان
جايی كه طرح
فدراليسم برای
قامت آن تهيه
شده، دو
سازمان محلی
فعاليت می
كنند كه چه از
نظر ساختاری و
چه از نظر
برنامه ای
سازمانهای
دمكرات محسوب
نمی شوند. هر
دو سازمان
مسلح هستند. و
خواستار اين هستند
كه نيروهای
مسلح آنان بعد
از بدست آوردن
خود مختاری به
نيروهای
انتظامی
منطقه تبديل
شود. در شرايطی
كه در منطقه ای
سازمانهای
مسلح وجود
دارند،
انتخابات
آزاد،
پلوراليسم
سياسی و تناوب
قدرت (Alternance)
نمی تواند
وجود داشته
باشد. اساس
برنامه های
سياسی و
سازمانی آنها
حكومت ابدی به
سبك كشورهای
اروپای شرقی
قديم است.
حزب دمكرات
كردستان
معتقد است در
كردستان بخش
دولتی بايد
صنايع
پيشرفته را
ايجاد كند.
بايد با تعيين
قيمت محصولات
و وضع ماليات
از گسترش « بی
رويه» سرمايه
خصوصی جلوگيری
كرد. بايد
دگرگونيها
مهمی در شيوه
موجود مالكيت
زمين بوجود
آورد و....[9] با توجه
به اين برنامه
پيش بينی آنچه
كه می تواند
اتفاق بيافتد
مشكل نيست.
تاريخ هشتاد ساله
سوسياليسم
واقعا موجود
نشان می دهد
كه اين
برنامه، در
حقيقت برنامه
ريزی فاجعه
است. اولين
تلاش برای
تحقق آن موجب
فرار تمام
سرمايه ها، و
روشنفكران از
منطقه می شود.
از آنجايي كه
معمولا هيچ
حزب سياسی
حاضر نيست
بپذيرد كه خود
بوجود آورنده
فاجعه اقتصادی
اجتماعی بوده
انگشت اتهام
بسوی دولت
مركزی دراز می
شود و
اختلافات
وارد مرحله
جديدی می شود.
با توجه به
مطالب فوق طرح
شعار
فدراليسم برای
ايران بسيار
خطرناك و غير
مسئولانه است.
پروسه جهانی
شدن علاوه بر
تغيير چهره
اقتصادی
جهان، در
افكار سياسی
اجتماعی بخش
پيشرفته دنيا
هم تغيير
ايجاد كرده
است. اكنون
همه جا صحبت
از كنار زدن
مرزهای
جغرافيايی و
حمايت از تنوع
فرهنگی (Multiculturism)
است. جدا كردن
و مرز كشيدن
به گذشته تعلق
دارد.
دير يا زود
دمكراسی به
منطقه جغرافيايی-
سياسی ما هم
راه پيدا
خواهد كرد. در
آن شرايط ما
بايد برای
جبران عقب
ماندگی خود از
جهان پيشرفته
بدنبال اتحاد
با تمامی
كشورهای
همسايه خود در
چارچوب دولتی
بزرگ و فدرال
باشيم تنها
اين نوع
فدراليسم است
كه با روند آتی
جهان تطابق
دارد.
حبيب پرزين
01.01.2004
--------------
[1] تازه های
آمار 1382 از
انتشارات
مركز آمار
ايران.
[2] Fischer Weltgeschichte: Die Kolonialreiche seit dem 18 Jahrhundert S 121
[3] همانجا ص 233
[4] United Provinces of Central America
[5] Le
dictionnaire historique et géopolitque du 20e siècle,
Edition de poch. pp 263-264
[6]برای آشنايی
بيشتر با
تاثير منفی
فدراليسم بر
رشد اقتصادی
كشورهای
توسعه نيافته
مراجعه كنيد به :
Ursula
Kathleen Hicks, Federalism
and economic growth in underdeveloped countries
[7] Kurt Müller, Die Minderheiten im Konflikt S. 186
[8] Marco
Martinello, Culturalisation des defférences, différenciation des cultures dans la politique belge
[9] مراجعه كنيد
به برنامه حزب
دمكرات
كردستان